عوامل شخصیتی
هیچ نوع صفت شخصیتی یا نوع شخصیت به عنوان زمینه ساز منحصر به فرد افسردگی شناخته نشده است. تمام انسانها با هر گونه الگوی شخصیتی، تحت شرایط مناسب ممکن است دچار افسردگی گردند. انواع شخصیت وسواسی-جبری، هیستریک، مرزی یا شخصیتهای ضد اجتماعی، پارانوئید و سایر انواع شخصیت که از مکانیسمهای دفاعی فرافکنی و برونیسازی استفاده می کنند ممکن است در معرض خطر بیشتر برای افسردگی باشند.
مدل رفتاری لوینسون در خصوص افسردگی
مدل رفتاری لوینسون[1] از افسردگی بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی بندورا[2] بنا شده است. افسردگی در این دیدگاه به عنوان تعامل «شخص ـ رفتار ـ محیط» نگریسته میشود. این بدینمعناست که احساسها و رفتار افسردهساز با تغییر در محیط تحریک میشوند؛ هنگامی که تحریک شوند، رفتارهای افسردهساز بر شرایط محیطی تأثیر منفی میگذارند و همین تغییرات، علائم افسردهساز بعدی را بوجود میآورد و در نتیجه این چرخه معیوب[3] همچنان ادامه مییابد. طبق مدل لوینسون میزان پایین تقویت مثبت وابسته به پاسخ، یا میزان بالای تجربه بیزاریآور[4] عامل آشکارساز افسردگی است. بنابراین، وقتی که نتیجه رفتارهای فرد بازده مثبت کم یا میزان زیادی پیامد منفی به همراه داشته باشد، خلق، شناخت و رفتارهای افسردهساز تحریک میشوند (ترپ و اولسون[5]، 1990).
تقویت مثبت اندک، یا میزان زیاد تجارب بیزاریآور و ناخوشایند فرد باعث القاء خلق ملالانگیز در وی میشوند. سه دسته از عوامل منجر به کمبود تقویت مثبت وابسته به پاسخ میشوند. این عوامل عبارتند از:
1ـ نقص در خزانه رفتاری شخص یا مهارت ها؛ بنابراین مانع به دست آوردن تقویت مثبت میشوند.
2- فقدان تقویتهای موجود در محیط شخص یا تعداد زیادی ازتجارب بیزاریآور.
3ـ کاهش توانایی برای لذتبردن از تجارب مثبت یا افزایش حساسیت بر تجارب منفی.
با این وجود عاطفه ملالانگیز و رفتار افسردهساز میتواند پاسخهای همراهیکننده را از محیط اجتماعی فرا بخواند، که خود این حالت بر تداوم و تقویت عاطفی ملالانگیز و رفتار افسرده تأثیر میگذارند.
به طور کلی شواهد تجربی نشان میدهد افراد افسرده در مقایسه با افراد غیر افسرده وقایع لذتبخش کمتری را تجربه میکنند.
رویکرد درمانی لوینسون یک سیستم زنجیری[6] برای ارزیابی و درمان افسردگی است. در مرحله ارزیابی سه مسئله اصلی مورد توجه قرار میگیرد. اول اینکه میزان دسترسپذیری به تقویت باید مورد ارزیابی قرار گیرد. بخشی از این دسترسپذیری به سطح فعالیت بیمار بستگی دارد زیرا بیمار احتمالاً حیطه فعالیت خود را برای رویارویی با منابع تقویت باید افزایش دهد. دومین مسئله ارزیابی نقصهای مهارتی است (برای مثال جرأتمندی[7]، مهارت های اجتماعی) زیرا بیماری که مهارتهای اجتماعی کافی دارد نسبت به بیماری که این مهارت ها را ندارد، احتمالاً به تقویتهای مثبت بیشتری از محیط دست خواهد یافت، نهایتاً اینکه در این مدل به چگونگی تفسیر فرد از تقویت نیز تأکید شده است زیرا بیماری که بسامد (فراوانی) تقویتکننده، را کمتر از حد معمول برآورد کند بطور بالقوه خود را از دستیابی به تقویتکننده محروم میکند. بنابراین در مدل لوینسون رفتارهای بین فردی و عوامل شناختی نقش مهمی ایفا میکنند.
درمان در این مدل براساس یکسری مراحل قابل پیش بینی صورت میگیرد:
1ـ تشخیصهای افتراقی[8]: پیبردن به مسئله با بهره گرفتن از ابزارهای خود گزارش و مصاحبه بالینی.
2ـ تحلیل کارکردی (کنشی)[9] از نقش فعالیت: تعیین دقیق تعاملات شخصـ محیط یا وقایع مربوط به افسردگی شخص با بهره گرفتن از برنامه وقایع خوشایند[10] و برنامه وقایع ناخوشایند[11].
از دیدگاه لوینسون، شناختوارهها و احساسات نسبت به تغییرات رفتار حساس میباشند و تغییر رفتار بر آنها تأثیر زیادی دارد. در نتیجه یک برنامه رفتاری هدفمند در اوایل درمان و تداوم آن در مسیر درمان از ملزومات اساسی درمان دراین رویکرد محسوب میشود.
لوینسون در پژوهشهای اخیر خود بر نقش عوامل شناختی نیز در بروز افسردگی تأکید کرده است (دابسون[12] و جکمان ـ کرام[13]، 1996).
فرم در حال بارگذاری ...