وبلاگ

توضیح وبلاگ من

ناسازگار اولیه و اختلال شخصیت خود شیفته در افراد بهنجار

مدل خویشتن‌داری رم

 

افسردگی در مدل خویشتن داری رم[1]به عنوان نقص شناختی رفتاری در خویشتن‌داری مفهوم‌سازی می‌شود. این مدل بر پایه دیدگاه ­های کانفر[2] (1970، به نقل از بروین[3]، 1988) مطرح شده است.

 

وی معتقد است وقتی در رفتار افراد گسیختگی بوجود آید یا اینکه در ایجاد کاری که قصد انجامش را داشته‌اند با شکست روبرو شوند، فرایند خود نظم بخش[4] آغاز می‌شود. این فرایند سه مرحله دارد که مراحل اول آن مشاهده خود[5] است. در این مرحله افراد به رفتار خود توجه می‌کنند و سعی بر این دارند که اعمال خود را بازبینی کنند. در مرحله دوم که ارزشیابی خود[6] نامیده می‌شود آنها عملکرد واقعی‌شان را با هدفهای ذهنی یا سطح انتظار[7] مقایسه می‌کنند و تلاشآنها این است که هرگونه اختلاف را از بین ببرند. مرحله نهایی، تقویت خود[8] است. یعنی افراد در عوض دستیابی به اهداف، به خودشان پاداش می‌دهند یا اینکه در عوض نرسیدن به اهداف، خودشان را مورد تنبیه و سرزنش قرار می‌دهند.

 

رم بر همین اساس معتقد است کنترلی که افراد بر رفتارشان دارند می‌تواند به سه فرایند تقسیم شود:

دانلود مقاله و پایان نامه

 

 

1ـ بازبینی ـ خود[9]

 

2ـ ارزشیابی ـ خود

 

3ـ تقویت ـ خود

 

نقص در هر یک از این سه فرایند می‌تواند به افسردگی منجر شود.

 

1ـ بازبینی ـ خود:

 

الف) افراد افسرده بطور انتخابی به وقایع منفی در محیط بیشتر توجه می‌کنند تا وقایع مثبت.

 

ب) افراد افسرده بطور انتخابی بر بازده فوری رفتار خود توجه می‌کنند تا بازده و نتایج بلندمدت.

 

2ـ ارزشیابی ـ خود

 

الف) افراد افسرده مجموعه معیارهای سخت و لازم‌الاجرایی را برای ارزشیابی رفتارهای خود بر می‌گزینند.

 

ب) افراد افسرده برای رفتارهایشان از اسنادهای منفی استفاده می کنند. برای مثال آنها بازده مثبت را به عوامل بیرونی و بازده منفی را به عوامل درونی نسبت می‌دهند.

 

 

 

 

3ـ تقویت ـ خود

 

الف) در نتیجه دو مرحله قبل، افراد افسرده تقویت مثبت کافی برای خود در نظر نمی‌گیرند و با کمبود تقویت مثبت روبرو می‌شوند.

 

ب) افراد افسرده برای خودشان خود ـ تنبیهی[10] افراطی در نظر می‌گیرند یعنی اینکه در اثر نرسیدن به معیارهایشان، خود را مورد تنبیه شدید قرار می‌دهند (توادل[11] و اسکات[12]، 1991).

 

مدل شناختی ـ بالینی بک

 

نظریه‌های شناختی درباره اختلال هیجانی[13] مانند نظریه طرحواره[14] بک بر این اصل بنا شده است که اختلال روان‌شناختی به آشفتگی و نقص در تفکر ربط دارد، مخصوصاً اضطراب و افسردگی که با افکار خودآیند منفی و تحریفهایی در ادراک‌ها مشخص می‌شوند. افکار یا تفسیرهای منفی از فعال‌سازی[15] باورهای ذخیره شده در حافظه بلندمدت به وجود می‌آیند. هدف شناخت درمانی اصلاح افکار و باورهای منفی و رفتارهای مرتبط با آنهاست که باعث تداوم آشفتگی روان شناختی هستند. مؤلفه‌های اصلی نظریه طرحواره‌ها در خصوص اختلالات هیجانی را می‌توان در شکل 1 نشان داده شده است.

 

 

اختلال شخصیت خود شیفته در افراد بهنجار

نظریه شبکه تداعی

 

در نظریه شناختی بک، شناختواره‌های منفی تعیین‌کننده افسردگی، به گونه‌ای کارکردی (کنش) با طرحواره‌ها یا مفروضه‌های اساسی که در مواجهه با فشارزای متناسب فعال می‌گردند، ارتباط دارند. طرحواره‌ها حول رشد و تکامل در اثر تجارب فرد شکل می‌گیرند و به صورت یک فرایند اساسی در حافظه باقی می‌مانند.

 

و هرگاه یک رویداد محیطی متناسب و هماهنگ با آنها اتفاق افتاد، فعال شده و تعبیر و تفسیر رویدادها را تحت تاثیر قرار می‌دهند. از سوی دیگر، عده‌ای از نظریه‌پردازان روان‌شناسی بالینی به سوگیریهای حافظه و نقش تسهیل‌گر متغیر خلق و عاطفه توجه کرده‌اند. مفهومی که با عنوان «تسهیل عاطفی»[1] نیز مشهور است. این عده عمدتاً متاثر از نظریه زانیس[2] مبنی بر تقدم عاطفه و خلق در پردازش اطلاعات هستند. باور[3] (1981؛ به نقل از محمود علیلو، 1378) براساس آزمایشهای خود اعلام کرد که حالتهای عاطفی با رویدادهای همزمان خود ارتباط برقرار می‌کنند و فعال‌شدن این حالتهای عاطفی می‌تواند خاطره‌های قبلی را برای هشیاری قابل دسترسی سازند. در تبیین اثرات پردازش خلق و عاطفه، باور (1981) نظریه شبکه تداعی حافظه را مطرح کرده است. باور معتقد است تأثیرات خلق و عاطفه بر فرایندهای شناختی، به ویژه حافظه را می‌توان در چارچوب نظریه جامع شبکه تداعی حافظه دراز مدت منسجم نمود. باور چنین می‌نویسد:

 

«براساس رویکرد شبکه تداعی[4] هر عاطفه مشخص، گره[5] یا واحد ویژه‌ای را در حافظه دارد که بسیاری از جنبه‌های دیگر عاطفه مزبور را که با آن ربط دارند، جمع‌ آوری می‌کند. هر واحد عاطفی نیز با رویدادهای زندگی فرد در لحظه‌ای که آن عاطفه ویژه برانگیخته شده، مربوط است. این گره‌های عاطفی می‌توانند توسط محرکهای زیادی از قبیل تحریکات فیزیولوژیکی یا نمادهای کلامی فعال گردند. موقعی که فعال‌شدن گره‌ها بالاتر از آستانه باشد، واحد عاطفی سایر گره‌های مربوطه را نیز تحریک می‌کند که نتیجه آن تولید الگویی از برانگیختگی خود مختار و رفتار ابزاری است که برای آن عاطفه ویژه طراحی شده است. فعال‌شدن گره عاطفی همچنین موجب فعال‌شدن ساختارهای حافظه‌ای مربوط به‌آن می‌گردند. بنابراین تحریک گره غمگینی، فعال‌شدن عاطفه مزبور را ابقاء خواهد کرد و یادآوری خاطرات بعدی را تحت تأثیر قرار خواهد داد.»

 

طبق نظر باور (1981) مفاهیم از طریق گره‌های فردی به درجات مختلف با تجارب شخصی ارتباط می‌یابند. فعال‌شدن یک واحد عاطفی تماس مفاهیم مرتبط با خود را فعال خواهد کرد و در این میان ابتدا قوی‌ترین حلقه‌های[6] تداعی فعال خواهند شد. حلقه در نظریه باور، عاملی است که دو مفهوم یا دو تداعی را با هم مرتبط می‌سازد. طبق نظر او، رویدادها از طریق مجموعه‌ای از قضایای توصیفی در حافظه بازیابی

پایان نامه

 می‌شوند. به هنگام فعال‌شدن یک گره عاطفی، تحریک از یک گره به گره‌ای دیگر انتشار می‌یابد و این امر از طریق حلقه‌های تداعی بنی مفاهیم صورت می‌گیرد. در نهایت باور نتیجه می‌گیرد که فعال‌شدن گره عاطفی، افکار، باورداشتها و خاطره‌های موقعیتی مربوط را برای هشیاری قابل دسترسی می‌سازد.

 

آسنیک و کین (1990) مفروضه‌های اساسی نظریه شبکه تداعی را به این صورت بیان می‌کنند:

 

1 ـ هیجان­ها می‌توانند به عنوان واحدها یا گره‌هایی در شبکه معانی نگریسته شوند که با عقاید مربوطه، سیستم‌های فیزیولوژیکی، وقایع و الگوهای ماهیچه‌ای و بیانی پیوند دارند.

 

2ـ عناصر هیجانی در شبکه معنایی به صورت گزاره‌ها یا بیانیه‌ها ذخیره می‌شوند.

 

3ـ افکار از طریق فعال‌سازی گره‌ها درون شبکه معنایی بوجود می‌آیند.

 

4ـ گره‌ها می‌توانند توسط محرکهای درونی یا بیرونی فعال می‌شوند.

 

5ـ فعال‌سازی از طریق گسترش گره‌ها به شیوه‌های انتخابی در گروه های مربوطه بوجود آمده و تداوم می‌یابد.

 

6- هشیاری مشتمل بر مجموعه‌ای از گره‌هاست که بالاتر از حد آستانه فعال شده‌اند.

 

بنیاد نظریه شبکه تداعی بر این اصل بنا شده است که وقتی ما دچار حالت خلقی افسرده در زمان حال می‌شویم احتمال اینکه وقایعی را از گذشته بیاد بیاوریم که با این حالت خلقی در گذشته مرتبط بوده‌اند، بیشتر است. حالت خلق فعلی می‌تواند مفاهیم و سازه‌هایی را که قبلاً برای تفسیر وقایع استفاده می‌شده‌اند را دوباره فعال کند و بیشتر در دسترس قرار دهد و در نتیجه برای تفسیر وقایع فعلی مورد استفاده قرار گیرند. برای مثال در حالت خلقی افسردگی در زمان حال، مفاهیم و سازه‌هایی که قبلاً برای تفسیر وقایع مورد استفاده قرار می‌گرفته‌اند، برای تفسیر وقایع فعلی نیز به کار می‌روند. در نتیجه تجارب فعلی با احتمال بیشتری به شیوه‌ای منفی تفسیر می‌شوند (تیزدل، 1993).

 

 

 

مدل شبکه تداعی که مبتنی بر یافته‌های آزمایشی است نشان می‌دهد که خلق افسرده باعث ایجاد سوگیری‌هایی در پردازش شناختی می‌شوند. بنابراین طبق این دیدگاه، تفکر منفی در افسردگی،  نتیجه جورشدن وقایع محیطی که مفروضه‌های ناکارآمد مربوط به آن را در افراد آسیب‌پذیر فعال می‌کند، نیست؛ بلکه ناشی از شدت اثرات عادی خلق بر پردازش اطلاعات است. این دیدگاه نشان می‌دهد که تفکر منفی پیامد خلق افسرده است. بنابراین تبیین این مسئله که تفکر منفی به دنبال بهبود خلق ـ حتی توسط دارو درمانی یا درمانهای روان‌شناختی دیگر به غیر از شناخت درمانی ـ کاهش می‌یابد، با مشکل خاصی روبرو نمی‌شود. با این وجود، نکته مهم در نظریه شبکه تداعی این است که تفکر منفی همانطور که می‌تواند پیامد افسردگی باشد می‌تواند پیشایند افسردگی نیز قرار بگیرد. بین خلق و تفکر منفی روابط متقابل وجود دارد.

 

[1]. affective Priming

 

[2]. Zajonc

 

[3]. Bower

 

[4]. associative network theory

 

[5]. Node

 

[6]. Link

پایان نامه اختلال شخصیت در افراد بهنجار

مدل درماندگی آموخته شده

 

مدل درماندگی آموخته شده[۱] توسط آبرامسون، سلیگمن و تیزدل (۱۹۷۸) بیان گردید. مدل درماندگی آموخته شده یک مدل شناختی است، زیرا علت اصلی افسردگی را انتظار ذکر می‌کند: انتظار فرد در مورد اینکه وقایع بد رخ خواهند داد و او نمی‌تواند از آنها جلوگیری کند.

 

در مدل درماندگی آموخته شده اعتقاد بر این است که نقص اصلی در انسانها و حیوانهای درمانده این است که بعد از وقایع کنترل‌ناپذیر، انتظارشان از آینده، نامشروط (بی‌ارتباط) بودن بین پاسخ و بازده است. این نظریه بیان می کند سگها، موشها و افرادی که قادر نیستند از وقایع بگریزند بعد از اینکه چنین وقایعی (کنترل‌ناپذیر) رخ دادند حالت منفعلانه به خود می‌گیرند. آنها نمی‌توانند یاد بگیرند که پاسخ آنها ممکن است راه گریزی برایشان فراهم سازد. این انتظار که پاسخ‌های آینده بیهوده و بی‌نتیجه است، باعث دو نقص می‌شود:

 

الف) از طریق کاهش‌دادن، انگیزش در پاسخدهی به وجود می‌آورد.

 

ب) متعاقباً باعث ایجاد مشکلاتی می‌شود، به این صورت که بازده مشروط فراتر از پاسخ است (دستیابی به نتیجه فراتر از کار و تلاش می‌باشد).

 

وقتی که موجودات انسانی مشکلات غیرقابل حل و غیر قابل گریزی را تجربه می‌کند و به این برداشت می‌رسند که پاسخهای آنها تأثیری ندارد یک سؤال مهم از خودشان می‌پرسند: « چه چیزی باعث درماندگی من شد؟»

 

اسناد علّی[۲] که فرد برای چنین وقایعی ارائه می‌دهد نقش تعیین‌کننده‌ای در انتظار شکست برای آینده ایفا می‌کنند. سه بعد در اسناد علّی وجود دارد که در ایجاد درماندگی برای وقایع آینده مهم‌اند:

 

۱ـ درونی ـ بیرونی

 

۲ـ با ثبات ـ بی‌ثبات

 

۳ـ کلی ـ اختصاصی

پایان نامه

 

 

بین علت، سیر، عوامل زمینه‌ساز و پیشگیری از درماندگی آموخته در آزمایشگاه با اختلال افسردگی اساسی در زندگی واقعی شباهت­هایی وجود دارد.

 

مدل تکرار غیرارادی خود نظم بخش

 

در طی چند دهه گذشته علاقه به نقش توجه متمرکز بر خود[۳] و فرایند خود نظم‌بخشی در ایجاد رفتار ناکارآمد افزایش یافته است. یکی از این نظریه‌ها که از سوی پیزجنسکی[۴] و گرینبرگ[۵] و همکاران (۱۹۹۱) ارائه شده است، تحت عنوان مدل تکرار غیرارادی خود نظم‌بخشی[۶] مشهور است.

 

آنها این نظریه را اساس فرایند توجه به خود برای تببین افسردگی واکنشی مطرح کرده‌اند. نظریه مذکور با ارائه مدل سیبرنتیک خود نظم‌بخشی، چارچوبی مفید برای کشف روابط درونی میان فرایندهای انگیزشی و شناختی گوناگون دخیل در افسردگی فراهم می‌کند. به طور خلاصه، در مدل تکرار غیرارادی خود نظم‌بخشی چنین فرض شده است که افسردگی بدنبال از دست‌دادن منبع مهم ارزش شخصی و عزت نفس رخ می‌دهد  و این زمانی است که فرد در چرخه‌ای خود ـ نظم‌بخش که در آن هیچ پاسخی برای کاستن از اختلاف بین حالت واقعی موجود و حالت مطلوب وجود ندارد، گرفتار می‌شود. در نتیجه فرد گرفتار یک الگوی مداوم توجه متمرکز بر خود می‌شود که باعث افزایش عاطفه منفی، تحقیر نفس، ناکارآمدی و پیامدهای منفی دیگر و نیز یک سبک متمرکز بر فرد افسرده ساز می‌شود (مبینی، ۱۳۷۶).

 

 

 

مدل سبک های پاسخی[۷]به افسردگی

 

پژوهش­ها نشان می‌دهد افرادی که افسرده می‌شوند شبه صفاتی دارند که ممکن است بر خلق آنها تأثیر بگذارند. اگر چنین حالتی رخ بدهد یعنی صفات شخصیت بر خلق اثر بگذارند، تفاوت­های فردی در صفات شخصیت، باعث بروز افسردگی به شیوه‌های مختلف می‌شود. برای مثال کلاین،  وندرلیچو شیا[۸](۱۹۷۷) معتقدند که خصوصیات شخصیتی پایدار نظیر وابستگی و بی‌نقص‌گرایی[۹] با کیفیت‌های متفاوت در بیان افسردگی ربط دارند. برخی از افراد ملال‌انگیز به طور منظم به جنبه‌های منفی اطلاعات بیشتر از جنبه‌های مثبت و خنثی توجه می‌کنند، خاطرات منفی بیشتری را به یاد می‌آورند و اطلاعات منفی را بیش از حد پردازش می‌کنند (سیگل[۱۰] و اینگرام، ۱۹۷۷).

 

پردازش منفی اطلاعات در حد بسیار زیاد را اندیشناکی[۱۱] گویند.

 

این دیدگاه که صفات شخصیتی خاص باعث ایجاد خلق مخصوصی می‌شوند و خود این خلق بر پردازش اطلاعات تأثیر می‌گذارد، به دیدگاه راستینگ و دهارت[۱۲] (۲۰۰۰) نزدیک است.

 

نولن ـ هوکسما[۱۳] (۱۹۹۳، ۲۰۰۰؛ نولن ـ هوکسما، پارکر و لارسون[۱۴]، ۱۹۹۴) براین اساس نظریه سبک­های پاسخی به افسردگی را بیان تفاوت­های فردی در سیر، مدت و رهایی از علائم افسردگی ارائه کرده است. او معتقد است که نوع پاسخ فرد به علائم افسردگی در مدت زمان تجربه آن علائم اثر می‌گذارد.

 

افرادی که سبک پاسخی آنها اندیشناکی است، بر علائم، علل ممکن و پیامدهای این علائم متمرکز می‌شوند. اندیشناکی یعنی تمرکز مداوم بر علل، معنا و پیامدهای علائم افسردگی. پاسخ­های اندیشناکی به افسردگی به عنوان رفتارها و افکاری تعریف می‌شوند که توجه فرد را به سمت علائم افسردگی و پیامدهای منفی آنها متمرکز می‌کند. محتوای شناخت­واره‌های افراد که سبک پاسخ اندیشناکی دارند گاهی اوقات شبیه به افکار خودآیند منفی است که به وسیله بک وهمکاران شرح داده شده است، اما این سبک پاسخی با افکار خودآیند یکی نیست. سبک پاسخی اندیشناکی مشتمل بر الگوهایی از رفتارها و افکاری است که توجه فرد را به سمت حالت هیجانی او متمرکز می‌کند و او را از هرگونه عملی که باعث برگرداندن توجه از خلق منفی می‌شود، باز می‌دارد.

 

 

مقایسه طرح واره های اختلال شخصیت در افراد بهنجار

مدل زیر سیستم­های شناختی متعامل

 

تیزدل (1993؛ به نقل از قاسم‌زاده، 1379) درباره رابطه بین هیجان و شناخت در اختلالات خلقی (افسردگی) نظریه‌ای را مطرح کرده است که به نام نظریه «زیرسیستم­های  شناختی متعامل» معروف است.

 

در این چارچوب برای هر نوع اطلاعات، ذخیره‌های حافظه‌ای  جداگانه وجود دارد و جمعاً نه زیرسیستم حافظه وجود دارد. پردازش اطلاعات شامل انتقال اطلاعات بین زیر سیستم­ها و گشتاربندی[1]آن از یک رمزگان ذهنی به رمزگان ذهنی دیگر است. دراین شیوه، برخورد و رمزگان ذهنی به دو سطح معنا مربوط می‌شوند

 

1ـ سطح اختصاصی‌تر[2]

 

2ـ سطح کلی‌تر[3]

 

در بازنمایی های گزاره‌ای[4]  معمولاً معانی در سطح اختصاصی خود پردازش می‌شوند، مانند : «امروز هوا سرد است». معنی دراین سطح نسبتاً ساده دریافت می‌شود. نظریه باور درباره ارتباط خلق و حافظه را می‌توان در این سطح از بازنمایی قرار داد. اما تیزدل از بازنمایی‌های دلالتی‌ ضمنی نیز سخن می‌گوید که نمایانگر سطح کلی‌تر و همگانی‌تر معانی است. انتقال معانی در این سطح دشوار است، چون مستقیماً با زبان ارتباطی انطباق ندارند. به نظر می‌رسد که فقط دراین سطح است که معنی با هیجان ارتباط می‌یابد.

پایان نامه

 

 

معانی در سطح دلالتی (ضمنی)[5]دارای سه خصوصیت است:

 

1ـ بازنمایی در این سطح در عالی‌ترین سطح تجربه وانتزاع صورت می‌گیرد.

 

2ـ سیمایه‌های حسی، آهنگ صدا یا پسخوراندهای درون حسی از بیان چهره و یا برانگیختگی جسمی، به اضافه الگوهای معانی اختصاصی در آن سهم دارند.

 

3ـ اطلاعات ضمنی بر اثر دخالت مدل­های طرحواره‌های یا مدل­های ذهنی منتقل می‌شوند.

 

این مدل­ها نمایانگر روابط متقابل بین ویژگی­های کلی تجربه است. اصولاً اطلاعات و دانسته‌ها در مدل­های طرحواره‌هایی ضمنی (تلویحی) است و نه آشکار (تصریحی)[6]. با شنیدن جمله «علی دستش را برید؛ زهرا دنبال چسب زخم می‌گشت» مدل­های طرحواره‌ای «بریده‌شدن دست علی» و «خون آمدن از آن» که در آن مستقیماً به خون اشاره نشده است، با هم ترکیب می‌شوند. شعر، نمونه عالی تجلی این نوع اطلاعات ضمنی است. وقتی می‌خوانیم: «بر لب جوی بنشین و گذر عمر ببین» آب به خودی خود بر اثر اطلاعات افزونه‌ای[7]در ذهن پیدا می‌شود. بنابراین معانی ضمنی در سطح عالی را معمولاً نمی‌توان بوسیله جمله‌های معمولی بیان کرد، مگر اینکه در قالب شعر، تمثیل، استعاره، ضرب‌المثل، طنز و قصه به آن پرداخت.

 

معانی سطح ضمنی در قالب مدل های ذهنی بازنمایی می‌شوند که خود این مدل ها یک نقشه درونی از روابط بین جنبه‌های مختلف تجارب برای را فراهم می‌کنند (جانسون ـ لیرد[8] ، 1983؛ به نقل از تیزدل، سگال و ویلیامز[9]، 1995).

 

 

 

 

تیزدل (1997) با بهره گرفتن از استعاره «ذهنیت حاکم»[10] که از روبرت اورنستاین به عاریت گرفته است، مؤلفه‌های اصلی مدل خود را چنین توضیح می‌دهد:

 

1ـ ما یک ذهن نداریم بلکه چند ذهن داریم که هر کدام از آنها ممکن است برای لحظه‌ای فعال شوند. اگر این حالت رخ دهد، ذهنیت حاکم اتفاق افتاده است (یعنی یکی از ذهن‌ها در جایگاه فعال قرار گرفته است).

 

2ـ عقیده پیمانه‌ای بودن ذهن که امروزه از سوی دانشمندان دانش شناخت پایه تقریباً پذیرفته شده است، اولین‌بار از سوی فودور (1983؛ به نقل از فودور، 2000) ارائه شده است. او معتقد است که بخشی از ذهن به صورت پیمانه است و هر پیمانه ویژگی ها و خصوصیات خاص خود را دارد و دارای آسیب‌شناسی مخصوصی می‌باشد.

 

3ـ در اختلالات خلقی فرد به یکی از این ذهن‌ها می‌چسبد و تعامل بین شناخت و هیجان نقش اصلی در تداوم چنین ذهن‌هایی باز می‌کند.

 

4ـ هدف درمان­های شناختی ـ رفتاری کمک به مراجع است تا از ذهنی که به آن چسبیده‌اند، رهایی پیدا کنند. اثرات بلندمدت چنین درمان­هایی به این نکته بستگی دارد که به مراجع کمک کند تا در آینده از چسبیدن و گیرافتادن در چنین ذهن‌هایی اجتناب کند.

پایان نامه با موضوع مبانی نظری شادکامی

۲-۱ مبانی نظری شادکامی

 

شادکامی و نشاط به عنوان یکی از مهمترین نیازهای روانی بشر، به دلیل تأثیرات عمده ای که در مجموعه زندگی انسان دارد، همیشه ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. شادکامی ناشی از قضاوت و داوری انسان درباره چگونگی گذراندن زندگی است. این نوع داوری از بیرون به فرد تحمیل نمی شود، بلکه حالتی است درونی که ازهیجانهای مثبت تأثیر می پذیرد (مایرز و دینر[۱]،۱۹۹۵).

 

بر این اساس، شادکامی برنگرش و ادراکات شخصی مبتنی است و برحالتی دلالت می کند که مطبوع و دلپذیراست و از تجربه­ی هیجانهای مثبت و خشنودی از زندگی نشأت می گیرد(هیلز[۲] و آرگیل،۲۰۰۱). انسان از دیرباز به دنبال این بود که چگونه می تواند بهتر زندگی کند و چه چیزی موجبات رضایتش را فراهم می سازد و با چه ساز و کارهایی می تواند از زندگی در این دنیا لذت ببرد. همه اینها به نوعی به مفهوم شادکامی و نشاط مربوط می شود (دیکی[۳]،۱۹۹۹).

 

بی شک همه ما به طور فطری، در جستجوی حالات مطلوب و خوشایند هستیم. این حالات ریشه در احساسات ما دارد. روانشناسی مثبت نگر به عنوان رویکرد تازه ای است که در اواخر سده ی بیستم میلادی پا به عرصه ی وجود نهاده وافق تازه ای را پیش روی روانشناسان و پژوهشگران گشوده است، که این رویکرد در فهم و تشریح شادی و بهزیستی ذهنی و همچنین پیش بینی دقیق عواملی که بر آنها مؤثرند، تمرکز دارد. در این نوع روانشناسی، به جای تأکید بر شناسایی و مطالعه کمبودهای روانی و کاستیهای رفتاری و ترمیم یا درمان آنها، به شناخت و ارتقای وجوه مثبت و نقاط قوت انسان توجه و تکیه می شود.

 

مفهوم شادی از دیرباز مورد توجه دانشمندان مختلف بوده است و سعی در شناختن آن داشته اند ابن سینا معتقد است که عقل می داند که شادکامی در چیزهای فانی یافت نمی شود. او می گوید که شادکامی واقعی رسیدن انسانها به کمال در قدرت اندیشه و عمل است. غزالی معتقداست که شادکامی واقعی بشر  در نتیجه دانش است. او معتقد است شادکامی بشر در شناخت و پرستش و بندگی خداست و پیروی از دین راه شادکامی است. اکونیاس معتقد است که شادکامی وحدت با خداست. او می نویسد که مردم به کمال می رسند و به وسیله پرهیزگاری به سمت اعمالی که مستقیماً به سوی شادکامی هدایتشان می کند، حرکت می­ کنند (دیویس[۴] ،۲۰۰۳).

 

ازدیدگاه کانت، شادکامی پاداشی طبیعی است برای رفتار پرهیزگارانه و با فضیلت، بنابراین رفتار اخلاقی باید منجر به شادکامی شود(دور[۵] ،۲۰۰۲).

 

افلاطون در کتاب جمهوری به سه عنصر در وجود انسان اشاره می کند که عبارت از: قوه تعقل یا استدلال، احساسات و امیال است. افلاطون، شادکامی را حالتی از انسان می داند که بین سه عنصر تعادل و هماهنگی وجود داشته باشد(دیکی، ۱۹۹۹).

 

از نظر ارسطو شادکامی منوط به راضی بودن از حالات، شرایط یا عملی خاص در زمان و مکان مشخص بود. پر واضح است که در این دیدگاه خشنودی فرد برشرایط عینی استواراست. زیرا در ابعاد مکان یا زمان قرار می گیرد. اما ارسطو فقط بر همین دو بعد اشاره ندارد. او معتقد بود بنیان فرد در شادکامی او مؤثر است و اینکه تلاش هایش به بارنشسته باشد و فرزندان نیکو پرورش داده باشند و موفقیت شغلی کسب کرده باشند. اما برخلاف تفکر ارسطویی شادکامی نوعی از احساس رضایت ذهنی است نه احساس رضایت عینی(اسدی،۱۳۸۲).

دانلود مقاله و پایان نامه

 آرگایل(۲۰۰۱)به عنوان پیشگام درنظریه پردازان شادکامی، ارتباطات اجتماعی را از مؤلفه های مهم شادی می داند و پیوندهای نزدیک همچون دوستی، عشق و ازدواج را از نمونه های بارز و اثرگذار بر بهکامی شمرده است.

 

وینهون[۶] (۱۹۸۸)، شادکامی رابه عنوان مجموعه ای از عواطف و ارزیابی شناختی از زندگی تعریف کرده است و آن را درجه ای از کیفیت زندگی افراد می داند که به طورکلی مثبت ارزیابی می-کند(رجاس،۲۰۰۷، نقل ازپائیزی،۱۳۸۶).

 

به عبارت دیگر، شادمانی به این معناست که فرد چقدر از زندگی خود لذت می برد. همچنین آیزنک[۷] (۱۹۳۸به نقل ازفرانسیس، براون، لستر و فیلیپ چالک[۸]، ۱۹۹۸) شادکامی را به عنوان برونگرایی پایدار در نظر گرفت و خاطرنشان ساخت از زمانی که عواطف مثبت در شادکامی مورد توجه قرارگرفت، شادکامی با جامعه پذیری آسان و تعامل مطلوب و لذت بخش با دیگران مرتبط دانسته شد.

 

در ارتباط با شادکامی، دو دیدگاه اصلی وجود دارد: دیدگاه لذت گرایی که براساس اصول لذت گرایی، موجودات زنده برانگیخته می شوند تا به دنبال لذت باشند و از درد اجتناب نمایند. لذت گرایی به طور معمول در چارچوب احساس هایی مفهوم سازی می شود که با ناشی از تحریک دستگاه های حسی مختلف (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه) است و یا ناشی از بمباران حسی(برانگیختگی) است. بر اساس اصول لذت گرایی، احساس ها را می توان به صورت پیوستاری نمایش داد که عاطفه ی مثبت دریک انتها و عاطفه ی منفی در انتهای دیگران قرار دارد. شادی بالاترین سطح عاطفه ی مثبت است. شادی از نظر عصب شناختی به وسیله کاهش سریع سرعت شلیک عصبی، فعال می شود. رهایی از درد جسمی، رهایی از نگرانی ها، حل کردن مسأله دشوار و پیروز شدن در رقابتی اضطراب انگیزنمونه ی الگوی کاهش برانگیختگی عصب شناختی شادی است (ریو،۱۳۸۶).

 

لازاروس[۹] (۱۹۸۵) اشاره می کند که تحریک دو یا چند موضوع مربوط به هم، هیجان جدیدی تولید می کند که بازتابی از ترکیب آنهاست. در الگوها و نظریه های ارائه شده پیرامون شادی، مؤلفه های درون فردی و میان فردی چندی مطرح شده است.

 

در میان این الگوهای ارائه شده پیرامون شادی، الگوی شلدون و لیمبومیرسکی (۱۹۹۰) تازه ترین نمونه در این زمینه می باشد. آنها در توصیف شادی، سه مؤلفه کلیدی را مطرح نموده اند. اولین مؤلفه نقطه شروع ثابت است که به آمادگی­های ژنتیکی و ارثی اشاره دارد و از این نظر عامل ثابت این الگو به شمار می رود (شلدون و لیمبومیرسکی، ۱۹۹۰ به نقل ازجوکار، ۱۳۸۶). به بیان دیگر، این عامل بیانگرسطح شادی، در زمان صفر بودن عوامل دیگر می باشد. شرایط، دومین مؤلفه و در برگیرنده متغیرهای جمعیّت شناختی مانند سن، وضعیت تأهل، وضعیت استقلال و درآمد، تسهیلات، امکانات و بافت خانه و خانواده و مذهب می باشد و از این نظر، نسبت به عامل اوّل از ثبات کمتری برخوردار است. آخرین و سومین مؤلفه  کنش های عمدی است که اشاره به فرایندهای تلاش مدار و هدفمند زندگی فرد دارد و در برگیرنده ی جنبه های شناختی(مانند داشتن نگرش های مثبت و کمال گرا)، رفتاری(مانندابرازعلاقه به دیگران و ورزش کردن) و خواست های ارادی (مانند تعیین و دنبال کردن هدف های شخصی معنادار) می باشد. از این رو، این عامل قابل تغییراست.

 

شادی دارای دو مؤلفه شناختی و عاطفی است. مؤلفه عاطفی به معنی توازن لذت و مؤلفه شناختی به معنی رضایت فرد از زندگی می باشد. بنابراین شادکامی کلی بسته به ارزیابی های شناختی فرد در مورد رضایتش در حوزه های مختلف از قبیل خانواده، محیط زندگی، همچنین تجارب هیجانی او در این حوزه ها می باشد (دینر،۲۰۰۰).

 

 

 

[۱] Myers & Diener

 

[۲] Hilss

 

[۳] Dickey

 

[۴] Davies

 

[۵] Door

 

[۶] veenhoven

 

[۷] Eysenck

 

[۸] Francis, Brown, Lester & Philip chalk

 

[۹] Lazarous

 

 

 
مداحی های محرم