سایر عوامل نورو شیمیایی
هر چند در حال حاضر قرائن قطعی در دست نیست ولی ناقل های عصبی اسید آمینه (بخصوص گاما آمینو بوتیریک اسید[1]) و پپتیدهای موثر بر اعصاب (بخصوص وازوپرسین[2] و مواد افیونی درونزا[3]) در فیزیویاتولوژی برخی اختلال های خلقی دخیل دانسته شده اند. بعضی از پژوهشگران اشاره نموده اند که سیستمهای پیامبرنده ردیف دوم[4] نظیر آدنیلات سیکلاز[5]، فسفاتیدیل اینوزیتول[6]یا تنظیم کلسیم نیز ممکن است از نظر عصبی حائز اهمیت باشند. دو اسید آمینه گلوتامیت و گلیسین به نظر میرسد که نوروترانسمیترهای عمده در سلسله اعصاب مرکزی باشند. گلوتامین[7] و گلیسین[8] به مکانهای وابسته به گیرنده ان. متیلدی. اسپارتیت[9] وابستگی پیدا کرده و زیادی آنها می تواند اثرات مهمی روی اعصاب داشته باشد. هیپوکامپ تراکم بالایی از این گیرندهها را دارد بنابراین احتمال این وجود دارد که گلوتامیت در کنار کورتیزول بالای خون، واسطه اثرات عصبی- شناختی استرس مزمن باشد. تدریجاً شواهدی بدست می آید که داروهای آنتاگونوسیت گیرنده ان. متیلدی. اسپارتیت نیز اثرات ضد افسردگی دارند (سادوک و سادوک، 2003؛ ترجمه پورافکاری، 1385).
کوچک بودن قطعات گیجگاهی، بینظمی محورهای عصبی- غددی در هیپوتالاموس، ترشح بیش از حد کورتیزول، بینظمی محور تیروئید، بینظمی در آزاد شدن هومون رشد، پایین بودن سطح سوماتوستاتین، نابهنجاری درالکتروآنسفالوگرافی، نظم نابهنجار ریتمهای شبانه روزی، فروزش[10]در قطعات گیجگاهی و نابهنجاریهای ایمنی شناختی از عوامل زیست شناختی دیگر دخیل در اختلال افسردگی اساسی میباشند (سادوک و سادوک، 2003؛ ترجمه پورافکاری، 1385).
عوامل روان پویشی
فهم روان پویشی افسردگی که توسط زیگموند فروید آغاز و توسط کارال آبراهام گسترش یافت، دیدگاه کلاسیک افسردگی شناخته می شود. این نظریه چهار نکته کلیدی دارد: (1)- اختلال در روابط مادر– کودک در مرحله دهانی رشد (18- 10 ماه اول زندگی) موجب آسیب پذیری درمقابل افسردگی میگردد. (2)- افسردگی می تواند مربوط به فقدان واقعییا خیالی شیء محبوب باشد. (3)- درون فکنی شیء از دست رفته یک مکانسیم دفاعی درگیر در مقابله با ناراحتی مربوط به فقدان شئ است. (4)- چون شئ از دست رفته ترکیبی از احساس عشق و نفرت در بازمانده ایجاد می کند، احساس خشم ممکن است به درون شخص معطوف گردد (سادوک و سادوک،2003؛ ترجمه پورافکاری، 1385).
ملانی کلاین افسردگی را تظاهر پرخاشگری نسبت به افراد مورد علاقه تعبیر کرد چیزی که عمدتاً برداشت فروید بود. ادوارز بیبرینگ[11]، افسردگی را تنش ناشی از خود ایگو، تلقی میکرد تا بین ایگو و سوپرایگو. او افسردگی را پدیدهای میدانست که وقتی شخص از تضاد بین آرمانهای بالای خود و واقعیت موقعیت خود آگاه میگردد، ظاهر می شود. ادیت یاکوسون حالت افسردگی را به حالت کودکی درمانده و فاقد نیرو که مقهور پدر و مادر دستور دهنده است، تشبیه کرد. سیلوانو آریتی[12] مشاهده کرد که افراد افسرده زندگی خود را برای فردی دیگر گذراندهاند تا برای خود. او فردی را که بیماران افسرده برای او زیسته اند، دیگری غالب[13] نامید که ممکن است یک اصل، آرمان، موسسه یا یک فرد باشد. وقتی بیمار درمییابد که شخص با آرمان مزبور، هرگز به گونه ای که انتظارات بیمار برآورد شود پاسخ نخواهد داد، افسردگی ظاهر می شود. تصور هینزکاهوت از افسردگی که از نظریه افسردگی خود ریشه گرفته است بر این فرض متکی است که خود در حال رشد، نیازهایی دارد که باید توسط والدین برآورده شده و احساس مثبت احترام به نفس و منسجم بودن به کودک بدهد. این نیازها مشتملند بر تحسین، اعتماد بخشیدن، تصدیق و آرمانیکردن. وقتی دیگران این اعمال را انجام نمیدهند، فقدان شدید احترام به نفس ظاهر شده و به صورت افسردگی خودنمائی می کند (سادوک و سادوک، 2003؛ ترجمه پورافکاری، 1385). جان بالبی متعقد است که آسیب دیدگی اولیه و جدائی تروماتیک در کودکی زمینه ساز افسردگی است. گفته می شود که فقدانهای بزرگسالی، تجربه فقدان در کودکی را احیا کرده و زمینه دوره های افسردگی را فراهم می کند (سادوک و ساروک، 2003؛ ترجمه پورافکاری، 1385).
فرم در حال بارگذاری ...