انواع سبک های پردازش هویت
همان طور که دیدیم مدل برزونسکی روی تفاوت های فردی در زمینه پردازش شناختی – اجتماعی نوجوانان در رویارویی با مسائل مربوط به خود و هویت تاکید کرده است. در این راستا وی سه جهت گیری متفاوت فرایندی یا سه سبک پردازش هویت را مشخص کرده است:
طی تحقیقاتی که برزونسکی و سایر محققان هویت روی سبک های هویتی انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که نوجوانانی که از سبک اطلاعاتی استفاده می کنند به طور فعال اطلاعات مربوط به خود را جستجو و ارزیابی می کنند . این افراد خود بازخورد دهنده، وظیفه شناس ، گشوده نسبت به تجارب، مساله مدار و تصمیم گیرنده های حساس و به موقعی هستند (برزونسکی،۲۰۰۴).
افراد اطلاعات مدار تمایل به بررسی راه حل های چندگانه و کاوش درباره نقش های گوناگون – قبل از اینکه به هر یک از آنها متعهد شوند _ دارند. این افراد نگرشی همراه با تردید درباره ساختارهای خودشان دارند و نیاز بالایی برای شناخت و پیچیدگی شناختی احساس می کنند (برزونسکی، ۲۰۰۳).
تحقیقات برزونسکی و کوک[۱] نشان داده است که این افراد دارای اهداف شغلی و تحصیلی روشن و مشخص هستند و در محیط تحصیلی از خود مختاری تحصیلی،عملکرد تحصیلی بالا، انتظار پیشرفت ، درگیری آموزشی و توسعه روابط بین فردی بیشتری نسبت به همسالان خود در دو سبک دیگر برخوردارند. این افراد هویت خودشان را به صورت شخصی (ارزش های من و…) تعریف می کنند (برزونسکی و کوک،۲۰۰۰).
تحقیقات برزونسکی و کوک نشان داده است نوجوانانی که از سبک پردازش هویت هنجاری استفاده می کنند ، در ارتباط با مسائل هویتی به شیوه همنوایی با تجارب و تجویزات گروه های مرجع و سایر افراد مهم زندگیشان عمل می کنند. آن ها به طور خودکار، ارزش ها و عقاید دیگران را بدون ارزیابی آگاهانه می پذیرند و درونی می کنند.
این افراد تحمل کمی در برابر موقعیت های جدید و مبهم دارند و دارای اهداف شغلی و آموزشی مشخصی هستند که البته این اهداف از بیرون کنترل می شود و انعطاف ناپذیرند (برزونسکی و کوک۲۰۰۰).
افرادی که از سبک هویت هنجاری استفاده می کنند، هویت خود را بیشتر روی اسنادهای جمعی (مثل: مذهبم، کشورم، افتخار ملی ام) تعریف می کنند. تلاش این افراد برای حفظ ساختار خود منجر به رفتارهای کلیشه ای و تحریفات شناختی می گردد (برزونسکی،۲۰۰۳). اهداف شغلی و تحصیلی این افراد از بیرون کنترل می شود و انعطاف ناپذیر است.
نوجوانانی که از این سبک استفاده می کنند تا جایی که ممکن است از مواجهه با مسائل و تعارضات مربوط به هویت دوری می کنند. رفتارشان براساس عوامل موقعیتی و لذت طلبی تعیین می شود. تحقیقات نشان داده است که استفاده از سبک هویت سردرگم / اجتنابی با شیوه مقابله با بحران هیجان مدار ،خود ناتوان سازی[۲] منبع کنترل بیرونی و راهبردهای ضعیف اسنادی و شناختی رابطه دارد (برزونسکی ،۲۰۰۴).
این افراد هویت خود را بیشتر روی اسنادهای اجتماعی چون شهرت و محبوبیت تعریف می کنند (برزونسکی ، ۲۰۰۳).
این افراد فاقد اهداف تحصیلی و شغلی ثابت و روشن هستند و از سطوح پایین مهارت های تحصیلی، خویشتنداری و خود مختاری برخوردارند.
رابطه بین سبک های پردازش هویت و پایگاه هویتی
افراد در پایگاه های متفاوتی از نظر فرایند های شناختی – اجتماعی که جهت تصمیم گیری ، حل مسائل شخصی و پردازش اطلاعات مرتبط با خود استفاده می کنند نیز متفاوتند. افرادی که دارای پایگاه های هویتی موفق [۳] و دیررس [۴] هستند به استفاده از سبک اطلاعاتی بیشتر گرایش دارند. یعنی در دو پایگاه ، فرایند کاوش گری فعال است و اطلاعات در جریان تصمیم گیری مربوط به هویت جمع آوری شده یا در حال جمع آوری هستند و تفاوت این دو پایگاه در میزان تعهدات آن هاست.
افرادی که در پایگاه هویتی زودرس[۵] قرار دارند از سبک پردازش هنجاری استفاده می کنند. این افراد کمتر تجربه کاوشگری داشته و به تجویزات و انتظارات سایرین مهم در زندگیشان متعهد شده اند و همنوایی با عقاید و خواسته های دیگران از ویژگی های بارز این افراد است.
افرادی که در پایگاه مغشوش[۶] هستند از سبک پردازش هویت سردرگم/ اجتنابی استفاده می کند. این افراد فاقد تعهدات مربوط به هویت هستند و به راهبردهای تعویق، تعلل و دوری گزینی گرایش دارند (وایت ، ۱۹۸۸).
[۱]- Kuk, I.
[۲]- self-handicapping
[۳] – achievement identity statue
[۴]- moratorium
[۵] – fore closure
[۶] diffusion
رابطه هویت و ازدواج ( صمیمیت و دوستی ) :
عاشق شدن طریقه دیگری برای نیل به تعریفی از خود به شمار می رود. در فرایند عاشق شدن نوجوان با برون افکنی خود انگاره[۱] نامنسجم و آشفته خود در معشوق و به تدریج دیدن واضح تر آن در وی می کوشد خود را بشناسد (رفیعی،۱۳۸۱).
به عبارت دیگر او چنان غرق در خود، تصویر خود ونه دیگران، و آینده خود است که نمی تواند از عهده وظیفه نیل به صمیمیت برآید. عشق نوجوانی کوششی است برای دستیابی به هویت از طریق معشوق، من کیستم؟ معشوق او. رابطه عاشقانه دو بزرگسال اما رابطه دو خود سازه مستقل است که می خواهند موجودیتی فراتر از جمع جبری خود را بیافرینند.
صمیمیت واقعی زمانی امکان پذیر می شود که فرد نخست به یک هویت مستقل دست یافته باشد. تنها به شرطی که فرد از هویت خود مطمئن شده باشد، می تواند در یک رابطه دوجانبه همه چیز خود را به طرف مقابل واگذار کند. ابهام و نگرانی ناشی از آشفتگی در هویت، اعم از هویت جنسی، هویت شغلی، خودانگاره (تصویری که فرد از خود در ذهن دارد) و تن انگاره تصویر ذهنی فرد درباره بدن خود) ، مانع از آن می شود که فرد بتواند خود را آزادانه و محبت آمیز به شریک جنسی خود واگذارد یا اساساً هر گونه رابطه عمیق و دیرپایی برقرار کند. این که از برخی جوانان مقاوم در برابر ازدواج شنیده می شود که نمی خواهند متعهد به کسی شوند ، نمونه ای از اختلال در این مرحله از رشد است (رفیعی ،۱۳۸۱) .
خود پنداره و هویت
توصیف کودکان خردسال از خود در حول و حوش خصوصیات عینی است، حال آنکه توصیف نوجوانان از خود بیشتر متمرکز بر روابط بین فردی، ارزیابی از خود و احساسات متناقض است. خود پنداره نوجوانان متمایزتر و سازمان یافته تر است.
کودکان از محل زندگی خود می گویند. ولی نوجوانان ، خودشان را براساس اعتقادات ، و ویژگی های شخصیتی توصیف می کنند، خصوصیاتی که بیشتر وجود اصلی وذاتی خود را نشان می دهد و تصویری منحصر به فرد از خود به دست می دهد (ماسن وهمکاران ، ۱۹۸۵).
هویت و جنس
در زمینه شکل گیری فرایند هویت در زنان و مردان دیدگاه های متفاوتی وجود دارد.
اریکسون معتقد است فرایند رشد هویت ممکن است برای زنان و مردان متفاوت باشد. او درگیری در آرزوهای شغلی را محور تمرکز مردان و علاقه مندی به ازدواج و پرورش فرزندان را مورد توجه زنان می دانست .
تحقیقات کارول گیلیگان حاکی از آن است که شکل گیری هویت دختران نه تنها برای استقلال شخصی، بلکه برای همکاری و صمیمیت و مراقبت از دیگران نیز هست، درحالی که هویت پسران اساسا برای استقلال و رقابت و فردیت شکل می گیرد. دختر نوجوانی که هویتش شکل گرفته است خود را به صورت فردی مسئول و یاری دهنده به دیگران می شناسد در حالی که پسر نوجوانی که هویت خود را یافته است بیشتر به موفقیتهای خویش، تا همکاری و صمیمیت با دیگران، متوجه است ( لطف آبادی ، ۱۳۸۵) .
گام اصلی در رشد هویت
گام اصلی در رشد هویت، جدا شدن خود انگاره نوجوان از خود انگاره عمومی خانواده است. این جدایی خود از آغاز زندگی کودک به صورتهای مختلف جدا شدن از آغوش مادر، تشخص طلبی سال های سوم وچهارم زندگی، همانند سازی با والد همجنس در سالهای پنجم و
ششم، همانند سازی با معلم و همسالان در سالهای دبستانی )مشاهده می شود، در دوره نوجوانی به اوج خود می رسد و فرد را به تدریج به یک جوان متمایز و مستقل که راه خاص خویش را در زندگی دنبال خواهد کرد، تبدیل می کند. نیرومند شدن فرد در دوره نوجوانی و تمایز شناختی و دیدگاه ها و باورها و آرمانهای اختصاصی وی، شخص ویژه ای از او می سازد که برای تجدید ارتباط خود با دیگران به کوشش و مبارزه بر می خیزد. این کوشش و مبارزه به جدایی نسبی (وگاه شدید) فرد از خانواده و بزرگسالان می انجامد و پس از تثبیت این هویت و موقعیت، در ارتباطهای خود با دیگران تجدید نظر می کند.
در جریان جدایی از تعلقات کودکانه پیشین، نوجوان هویت جنسی و فکری وروحی خود را باور می کند و با کمک قدرت تفکر انتزاعی که در این سالها برایش حاصل شده است به ایفای نقش های مستقل خویش در ارتباط با خانواده وهمسالان و جامعه می پردازد ( لطف آبادی ، ۱۳۸۵).
عوامل موثر بر شکل گیری هویت
رشد هویت نوجوانی تحت تاثیر عوامل مختلفی است که چند مورد مهمتر را می توان به شرح زیر برشمرد :
۱- عوامل شناختی: وقتی که فرد در دوره نوجوانی به مرحله تفکر عملیات صوری می رسد امکان بسیار بهتری به دست می آورد که هویت آتی خود را ترسیم کند و به مسائل آن بیندیشد.
نوجوانانی که بی رشد شناختی متناسب با این دوره از رشد رسیده اند از کسانی که به این سطح از تفکر نرسیده اند موفقیت بیشتری در حل مسائل مربوط به هویت خود نشان مید هند. انان اطلاعاتی را که در اختیار دارند بهتر به کار می گیرند و نیاز آنان به کمک گرفتن از دیگران کمتر است
۲- عوامل مربوط به والدین : اینکه نوجوان تا چه حد دربررسی احتمالات مختلف برای دست یافتن به هویت آزادی دارد به شدت تحت تاثیر روابط درون خانواده است. در مطالعه ای در مورد کنش های متقابل خانوادگی نوجوانانی که در مقیاس کاووش هویت[۲] نمره بالایی آوردند بیشتر به خانواده هایی تعلق داشتند که اطمینان به خود آزادی درمخالفت کردن (مستقل بودن) ودر عین حال وابستگی به خانواده، پذیرا بودن در برابر عقاید دیگران (کثرت عقاید[۳] ) واحترام قائل بودن و حساس بودن در برابر عقاید دیگران (مشارکت[۴] ) تشویق می شدند.
برعکس نوجوانانی که در کاووش هویت نمره کمتر می آوردند از خانواده هایی بودند که در آن فردیت تشویق نمی شد و بر توافق وحمایت دو جانبه تاکید می شد (لطف آبادی، ۱۳۸۵).
یافته های این مطالعات با دیدگاه اریکسون مبنی بر اینکه افراد دارای حس هویت فردی خود را از افراد دیگر متمایز و مستقل می دانند همخوانی دارد. در ضمن این مطالعات نشان می دهد که پذیرا بودن وحساس بودن در برابر عقاید دیگران مهم است زیرا کارکرد هویت مستلزم در نظر گرفتن ، انتخاب و تفسیر منابع اطلاعاتی محتمل درباره خود ودیگران است (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
۳- عوامل مربوط به مدرسه : موفقیت های تحصیلی از این نظر که راه های زندگی آینده را هموارتر می سازد و از نظر هویت حرفه ای نیز اطمینان بیشتری برای نوجوان ایجاد می کند، در شکل گیری هویت موثر است و همچنین اطلاعاتی را در اختیار نوجوان می گذارد که برای شکل گیری هویت مفید است.
۴- عوامل اجتماعی _ فرهنگی : براساس تغییر شرایط فرهنگی و اجتماعی جوامع گذشته نسبت به حال، هویت نوجوانان از حالت تسلیم طلبی جای خود را به درگیری وجستجو گری داده است.
۵- ترتیب تولد و فاصله نسبی فرزندان درخانواده : تومان [۵]معتقد است که ترتیب تولد بر رشد هویت موثر است. فاصله نسبی بچه ها نیز باعث می شود که نه تنها برخورد والدین با آنها متفاوت باشد، بلکه این امر رابطه فرزندان با یکدیگر را نیز تحت تاثیر قرار می دهد.
۶- رفتار نوجوان : رفتار نوجوان نیز تاثیر زیادی بر چگونگی واکنش والدین و سایر اعضای خانواده بر او بر جای می گذارد و واکنش آنها در شکل گیری هویت نوجوان موثر است.
۷- گفتگو در جریان تعارضات: باعث کسب اطلاعات بیشتر نوجوان، رشد تفکر انتزاعی ومعرفی خود به عنوان یک فرد متفاوت به بزرگسالان می شود.
۸- خیالپردازی نوجوانان : منبع دیگری برای ایفای نقش ها و رفتارهای آنان است. دامنه خیالپردازی با رشد تفکر عملیات صوری افزایش می یابد و با بروز احساسات و نیازهای جدید نوجوانان گسترش می یابد. برخی از نوجوانان نیز با مطالعه به کشف هویت فکری خویش می پردازند (لطف آبادی ، ۱۳۸۵).
[۱]- self- image
[۲]- identity exploration
[۳] -plurality
[۴]- mutuality
[۵]- Toman, A.
تعریف دلبستگی
دلبستگی در لغت به حالت و کیفیت دلبسته، محبت، علاقه و عشق گفته می شود. البته یعنی عاشق ، دلباخته و دارای تعلق و دل بستن به کسی یا چیزی به معنای علاقمند شدن به او و محبت یافتن نسبت به وی است (معین ،۱۳۷۵).
تحقیقات نشان می دهند که در دلبستگی دو بعد وجود دارد: بعد شناختی- عاطفی و بعد رفتاری، که اولی به معنای کیفیت عواطف نسبت به چهره دلبستگی است و دومی به بهره گرفتن از حمایت و مجاورت از شخص مورد نظر مربوط می شود. هرچه شخص از کودکی به سوی بزرگسالی حرکت می کند، بعد شناختی- عاطفی اهمیت بیشتری می یابد (پترسون ،۱۹۹۵ به نقل از حقیقی ، ۱۳۸۱).
به طور کلی دلبستگی را می توان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. این که کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست، می جوید و به او می چسبد ، موید وجود دلبستگی میان آنهاست. نوزادان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری می کنند و این رفتار برای تسریع نزدیکی به فرد مطلوب طراحی شده است.
پیوند را گاه مترادف با دلبستگی به کار می برند در حالی که این دو پدیده متفاوت هستند. پیوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگی فرق دارد. مادر به طور طبیعی نوزاد را منبع احساس امنیت تلقی نمی کند و به او تکیه نمی کند، در حالی که در دلبستگی چنین است (خوشابی وابوحمزه ، ۱۳۸۵).
منظور از دلبستگی برقراری پیوند عاطفی و رابطه ای نزدیک با افراد خاص و احساس ایمنی بیشتر در حضور این افراد است (اتکینسون و هیلگارد ، ۱۹۸۳).
بالبی دلبستگی را پیوندی عاطفی می داند که کارکردهای تکاملی و بیولوژیکی دارد و موجب بقای کودک می شود (بالبی ، ۱۹۸۲ به نقل از سلاجقه ،۱۳۸۶).
دلبستگی عبارت است از پیوند عاطفی عمیقی که با افراد خاص در زندگی خود برقرار می کنیم، طوری که باعث می شود وقتی با آنها تعامل می کنیم احساس نشاط و شعف کرده و به هنگام استرس از اینکه آنها را در کنار خود داریم احساس آرامش کنیم (برک، ۲۰۰۱).
دلبستگی به نظامی تنظیم کننده اطلاق می شود و فرض بر این است که این سیستم در درون فرد وجود دارد و هدف آن تنظیم رفتارهایی است که موجب نزدیک شدن و برقراری تماس با فردی متمایز و حامی است که تکیه گاه نامیده می شود و هدف این نظام در فرد دلبسته از لحاظ روانی معطوف به ایجاد احساس امنیت است (برترتون و اسوفسکی، ۱۹۷۸ به نقل از کاپلان ،۲۰۰۳).
نظریه های دلبستگی
نظریه دلبستگی بر این باور است که دلبستگی پیوندی جهان شمول است و در تمام انسان ها وجود دارد. بدین معنی که انسان ها تحت تاثیر پیوند های دلبستگی شان هستند.
نظریه دلبستگی بسیار گسترده تر ازآن درکی که مردم نسبت به آن دارند است. این نظریه دو جزء اصلی دارد:
۱- بخش هنجاری[۱] که برای توضیح مدل، الگوهای معمولی رفتار وابسته به نوع و مراحل رشد که تقریبا در بین همه انسان ها شبیه به هم است، تلاش می کند.
۲- بخش تفاوتهای فردی غیرهنجاری، که برای توضیح ثبات ، انحراف های نظام دار از مدل الگوهای رفتاری و مراحل ، تلاش می کند (سیمپسون[۲] و رولز[۳] ، ۱۹۹۸).
نظریه یادگیری اجتماعی
این دانشمندان نیز فرض را بر این گذاشته اند که گرسنگی،تشنگی و درد غرایزی هستند که کودکان را به عمل وامی دارند. آنچه نیازهای زیست شناختی کودکی را ارضا می کند(یعنی سایق را کاهش می دهد) تقویت کننده اولیه نامیده می شود. مثلا غذا برای کودک گرسنه تقویت کننده اولیه محسوب می شود. افراد و اشیایی که به هنگام کاهش سائقی حضور دارند، از طریق تداعی با تقویت کننده اولیه، تقویت کننده ثانویه می شوند. مادر کودک به عنوان منشا همیشگی تامین غذا و آسایش ، تقویت کننده ثانویه مهمی محسوب می شود. بنابراین، کودک نه فقط به هنگام گرسنگی و درد به دنبال اوست، بلکه درمواقع بسیار دیگری نیز وابستگی عمومی خود را به او نشان می دهد.
نظریه پردازان یادگیری اجتماعی فرض بر این دارند که شدت وابستگی کودک به مادر بستگی دارد، به این که مادر تا چه حد نیازهای کودک را تامین کند. یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و کاهش درد و ناراحتی همراه است (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
نظریه رفتار گرایی
رفتارنگران معتقدند شخصی که کودک را تغذیه می کند چهره اصلی دلبستگی می شود. آنها بر این باورند که مراقبت کننده یک تقویت کننده شرطی می شود، نوزاد یک پاسخ بازتاب غریزی به تغذیه شدن دارد. او لذت را تجربه می کند و مراقبت کننده را با این لذت مرتبط می کند. این احساس به حس لذت بردن از تمامی موقعیت هایی که مراقبت کننده به وی نزدیک می شود، تعمیم پیدا می کند.
نظریه های یادگیری امریکایی تحت تاثیر دیدگاه لامارک[۴] در زیست شناسی، ارگانیزم را بی نهایت انعطاف پذیر می دانند و بر این باورند که ساختارهای درونی نامتغیر یا ساختهای درونی که بتوانند مقاومت کنند یا حتی یک تعامل موثر با محیط برقرار سازند وجود ندارد.
نظریه پردازان یادگیری بر این واقعیت تاکید دارند که فرایند دلبستگی یک راه دوطرفه است و به رابطه رضایت بخش متقابل و تقویت های دوجانبه وابسته است. مادر رضایت خود را در پایان دادن به فریادهای بچه پیدا می کند و در نتیجه خود را نیز آرام می کند، کودک با لبخندها و غان وغون کردن های خود به کسانی که او را آرام می کنند پاداش می دهد. رفتارهای دلبستگی کودک بسیار موثر است، زیرا موجب می شود که فرایندهای دلبستگی بین او و والدین به جریان بیفتد. اما باید به خاطر داشته باشیم که فرایند دلبستگی به طور خودکار انجام نمی گیرد بلکه به تدریج و در پی تعدادی مراحل به وجود می آید ( سلاجقه ، ۱۳۸۶).
[۱] – normative Component
[۲]- Simpson, J.A.
[۳]- Rholes, S.W.
[۴] – Lamark, M.L.
طبقه بندی کیفیت دلبستگی نوزاد
دلبستگی ایمن[۱]
این کودکان رفتار دلبستگی واضحی بعد از جدایی اولیه و ثانویه از مادر نشان می دهند. آنها مادر را صدا می کنند، دنبال او می روند و او را جستجو می کنند و نهایتا شروع به گریه می کنند و نشانه های نگرانی را بروز می دهند. زمانی که مادر برمی گردد خوشحال می شوند و او را بغل می کنند و می خواهند با وی تماس جسمی داشته باشند، بعد از مدت کوتاهی آرام می شوند و سعی می کنند دوباره بازی را شروع کنند.
دلبستگی ناایمن اجتنابی[۲]
این کودکان نسبت به جدایی اعتراض چندانی نمی کنند و رفتار دلبستگی واضحی از خود نشان نمی دهند (مثل دنبال کردن مادر تا جلوی در یا گریه کردن). آنها به بازی خود ادامه می دهند اگرچه کمتر در محیط به کاوش می پردازند.
گاهگاهی هنگامی که مادر اتاق را ترک می کند با چشم او را دنبال می کنند و رفتن او را مشاهده می کنند. بعد از بازگشت مادر، این نوزادان از او اجتناب می کنند و تقاضایی برای در آغوش گرفتن او نمی کنند. اغلب تماس بدنی زیادی بین آنها وجود ندارد.
دلبستگی ناایمن دوسوگرا[۳]
این کودکان بعد از جدایی خیلی مضطرب می شوندو گریه می کنند اما هنگامی که مادر به اتاق برمی گردد ، نمی تواند آنها را آرام کند و مدت زیادی طول می کشد تا این کودکان آرام شوند. گاهی حتی بعد از چند دقیقه هم نمی توانند به بازی برگردند. زمانیکه مادر آنها را بغل می کند، این کودکان درعین حال که ابراز تمایل برای تماس بدنی و مجاورت می کنند، اما نسبت به مادرشان پرخاشگری نشان می دهند (اینسورث و همکاران ،۱۹۷۸).
دلبستگی آشفته
بعد از اینکه اینسورث و همکارانش طبقه بندی دلبستگی ایمن، اجتنابی و دوسوگرا را معرفی کردند، در مطالعات دیگری که در این زمینه انجام شد، بعضی از کودکان رفتارهایی نشان دادند که در این طبقات قرار نمی گرفت. این کودکان را دلبسته آشفته نامیدند. حتی کودکی
که دلبسته ایمن نشان می دهد گاهی ممکن است رفتار آشفته ای بروز دهد، مثلا به سمت مادر برود ، برای مدت کوتاهی دویدن را متوقف کند و سپس دوباره شروع به دویدن دور اتاق کند و دنبال مادرش بگردد و زمانیکه مادرش بر می گردد از نزدیک شدن به او امتناع کند.
این الگوی دلبستگی آشفته اغلب در کودکانی دیده می شود که در معرض مشکلات بالینی قرار دارند و کودکانی که تجربه ضربه درونی مثل از دست دادن والدین ، داشته اند یا مورد سواستفاده قرار گرفته اند (خوشابی وابوحمزه ،۱۳۸۵) .
کودکانی که در ۱۲ تا ۱۸ ماهگی در برابر وضعیت نا آشنا به عنوان کودکان وابسته ایمن و کودکان دلبسته غیر ایمن طبقه بندی شدند، در سنین بالاتر یعنی در ۲۱ ماهگی تا ۵ سالگی مورد مشاهده قرار گرفتند. کودکان دلبسته ایمن به طورکلی با بزرگسالان و سایر کودکان بیشتر حرف می زدند، همکاری بیشتری داشتند، با مادران و افراد غریبه خوش رفتارتر بودند، با فشار و ناراحتی بهتر کنار می آمدند و به نسبت کودکان دلبسته غیرایمن کنجکاوتر بودند. علاوه بر این هنگامی که کودکان دلبسته ایمن را در خانه های خودشان مشاهده کردند معلوم شد که این گروه کمتر از کودکانی که به عنوان دلبسته غیر ایمن طبقه بندی شده بودند تمایل به برقراری تماس جسمی با مادرشان داشتند (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
همبستگی رفتار در موقعیت ناآشنا با سایر متغیرها
همبستگی تقریباً زیادی بین رفتار حساس مراقبی توسط شخص مور دلبستگی و دلبستگی ایمن در کودکان یکساله مشاهده شده است. نوزادان مادران حساس، در موقعیت ناآشنا الگوی ایمن و نوزادان مادران کمتر حساس، الگوهای ناایمن نشان می دهند.
البته آمادگی ژنتیکی نظام های تنظیم کننده نوزاد نیز ممکن است در شکل دهی کیفیت دلبستگی او نقش داشته باشند و باید در تعاملات وی در نظر گرفته شوند. کودکانی که در اوایل دوره نوزادی، خیلی بی قرارند بیشتر احتمال دارد که در موقعیت ناآشنا، دلبستگی ناایمن نشان دهند حتی اگر رفتار مادر از حساسیت کافی برخوردار باشد.
آزمایش های فیزیولوژیک نشان داده اند که همه نوزادان هنگام استرس و جدایی در موقعیت ناآشنا، علائمی نظیر افزایش ضربان قلب، نشان می دهند. کودکان ناایمن- اجتنابی که به نظر می رسد در این موقعیت بسیار آرام هستند و مستقل تر به نظر می آیند، حتی بیشتر از کودکان ایمن ترشح کورتیزول[۴] دارند. بهمین دلیل الگوی رفتاری ناایمن- اجتنابی باید به عنوان یک سازوکار دفاعی یا انطباقی در نظر گرفته شود (خوشابی و ابوحمزه ، ۱۳۸۵).
[۱]- secure attachment
[۲] – avoidant insecure attachment
[۳]- ambivalent insecure attachment
[۴]- Cortisol
عوامل موثر بر دلبستگی ایمن
ادراکات مشترک غلط درباره نظریه دلبستگی
برخی از مردم کمی درباره نظریه دلبستگی شنیده اند اما زیاد راجع به آن نخوانده اند. بنابراین، برخی ادراکات غلط درباره نظریه دلبستگی وجود دارد که باید تصحیح شوند.
اول اینکه کودکان تنها به مراقبت کننده اولیه یا مادر وابسته می شوند. در حقیقت شواهد نشان می دهد که بعد از یک ماهگی ، علاوه بر
مراقبت کننده اولیه حداقل به یک نفر دیگر از اعضای خانواده نیز وابسته می شوند.
دومین اشتباه این است که تجربه سال اول کودکی ، آینده روانی افراد را به طور کامل تعیین می کند. نظریه های دلبستگی بیان می کنند که تجربیات سال اول زندگی ، کودکان را روی یک مسیر رشدی قرار می دهند، اما زندگی تجربیات و فرصت های بسیاری ایجاد می کند که می تواند این روند را تعدیل کند یا حتی آن را به صورت بنیادی تغییر دهد (کولین[۱] ، ۱۹۹۶).
خلق و خوی طفل و دلبستگی
خصوصیات طفل نیز در ایجاد یک رابطه ماندنی بین او و مراقبش و ماهیت تعاملات آنها بی تاثیر نیست. برای مثال، یک طفل توانمند و پاسخده بیشتر احتمال دارد مادرش را وادار کند پاسخهای مناسبی بدهد. اطفالی که معاشرتی نیستند با مادرشان کمتر تعامل برقرار می کنند و همین امر زمینه ساز بروز دلبستگی مضطربانه در آنها می شود.
مهمترین خصوصیات موثر طفل در دلبستگی خلق و خوی اوست. تفاوت های فردی کودکانه در واکنش هایشان نیز بر نحوه پاسخدهی والدین تاثیر می گذارد.
وقتی مادر با طفل سروکار دارد که تحریک پذیر و تندخو نیست رفتار بسیار مثبت تری خواهد داشت تا وقتی که فرزندش همیشه تندخو و تحریک پذیر است.
مادران کودکان بدعنق یعنی کودکانی که تند خو، ناراحت، نق نقو و عصبی هستند غالبا پاسخدهی کمتری دارند و در نتیجه زمینه ساز دلبستگی مضطربانه می شوند. اطفالی که دلبستگی مضطربانه ای دارند بیشتر گریه می کنند ، توجه طلب ترند و هیجانات منفی تری بروز می دهند.
احتمال ایجاد دلبستگی توام با ایمنی در کودکان خوش خلق بیشتر است.
یکی از طرفداران برجسته نقش مهم خلق و خو به نام جروم کیگان[۲](۱۹۸۲) برای توصیف گرایش برخی از اطفال و خردسالان به گوشه گیری ابراز هیجانات منفی در برابر آدم ها محل ها اشیا و رویدادهای جدید و اصلاح بازداری رفتاری[۳] استفاده کرده است . این گونه اطفال برای تطبیق با وضعیت جدید به وقت زیادی احتیاج دارند و در وضعیت های جدید باید به مادرشان نزدیک باشند سطح هورمون کورتیزول آن ها که نشانگر فشار روانی است نیز در وضعیت های جدید افزایش می یابد . تندخویی و تحریک پذیری اولیه طفل دلبستگی مضطربانه او و بازداری رفتاری با هم رابطه دارند دلبستگی توام با مقاومت نشانگر میزان بالایی است و اجتناب نشانگر پایین بودن بازداری (کاپلان، ۲۰۰۳).
[۱]- Colin,V.L
[۲] – Kigan ,J.
[۳]- behavioral in habitation