کتاب، «آیینهای از جهان هستی» است که تمام تجربیات بشر، در زمانها و مکانهای مختلف را منعکس می کند و همچنین، امکان دستیابی به پیشینههای زندگانی، نگرشها و احساسات بشری را فراهم میسازد. کتاب، در سالیانی نه چندان دور، مهمترین رسانهی فرهنگی بود که وظیفهی انتقال معارف، تجارب و اطلاعات بشری را بر عهده داشت و امروزه، در عصر رسانه های الکترونیکی، با وجود داشتن رقیبهای توانا، همچنان در صدر استفاده قرار گرفته است. کتاب، بهعنوان یکی از بنیادیترین و محوریترین عناصر شکلدهنده عصر فرهنگ مکتوب، همچنان کانون توجه سیاستگذاران فرهنگی و نظامهای آموزشی است. اگرچه کتاب، ابزاری سودمند در تکوین شخصیت، استعدادها و تواناییهای انسان است ولی استفاده از کتاب، برای «کتابدرمانی»، مفهومی نوپاست و در جهان امروز که در حدود 450 میلیون نفر، در سراسر جهان، با مشکلات روانی، عصبی و رفتاری مواجه هستند، به کارگیری شیوه های کمهزینه، با محتوای فرهنگی و آموزشی، بهعنوان مکمل درمان اصلی، ممکن است گزینهی مناسبی باشد (ندوشن، 1386).
اگرچه کتابدرمانی، اصطلاحی درمانی است که در ارتباط متقابل میان فرد با محتویات یک یا چند کتاب یا شعر و انواع گوناگون موضوعات تألیف شده کاربرد دارد ولی در اصل، مفهومی قدیمی در علوم کتابداری است و در واقع، روشی برای شفا و درمان اختلالات شخصیتی، احساسی و یا اجتماعی در میان کودکان و نوجوانان است. در این روش، ادبیات، ابزاری است که به خواننده کمک می کند تا با شناخت شخصیتها و مشکلات آنها در کتاب، میان آنها و مشکلاتی که در زندگی شخصی خود دارد، ارتباط برقرار کند. یکی از گونه های ادبیات کودکان، داستان است. خوانندهی داستان میآموزد که چگونه دیگران با ناکامیها و سرخوردگیهایشان روبهرو میشوند. این روش، به آنان امکان میدهد که نوعی بصیرت درونی نسبت به خود و راه حلهای جایگزین برای حل مشکلات فردیشان بیابند و درک کنند که ایشان تنها افراد دارای مشکلات ویژه نیستند؛ در نتیجه، آنان را علاقهمند می کند تا درباره مشکلات خود، به بحث و گفتوگوی آزاد بپردازند.
داستانها، ابزار مناسبی برای معرفی الگوهای موفق رفتارهای مطلوب هستند. کودک، از طریق همانندسازی با این الگوها، به تعدیل و اصلاح تصویرهایی که از خود در ذهن دارد، می پردازد. مطالعه بر روی کودک، این امکان را به ما میدهد که برای رشد همهجانبه و شکوفایی استعدادهای انسانی او در آینده، امکاناتی را ایجاد کنیم. پی بردن به نیازهای کودک، در مطالعه علمی تغییرات رفتارهای (زیستشناختی، اجتماعی، شناختی و عاطفی) او، سهم بسزایی دارد. کودک ناشنوا،
به دلیل نداشتن درک زبان گفتاری در خانواده و جامعه احساس کمبود کرده، دچار مشکلات زیادی می شود و درنتیجه نیازهای بیشتری دارد. وی، در مقایسه با کودک سالم، دچار اختلالات عاطفی
بیشتری است که برای رفع این اختلالات از طرف خانواده، مدرسه و جامعه توجه افزونتری را طلب می کند. کتابدرمانی، بهویژه برای کودکانی که قادر به بیان احساسات خود نیستند، می تواند مؤثر واقع شود؛ زیرا آنها با شخصیتهای موجود در کتاب، همانندسازی می کنند و از آنجا که کتاب، به عنوان ابزاری سودمند در شکل گیری شخصیت کودکان و شکوفایی استعدادها و تواناییهای آنهاست، ممکن است با ارضای نیازها و استعدادهای بالقوهی کودک، آنها را به شکوفایی برساند یا مشکلات روانشناختی او را کاهش دهد.
در دنیای امروز که عصر فناوری و رقابت است، انسانهای عادی از هم سبقت میگیرند و برای اهداف محدود، یکدیگر را پشت سر میگذارند. بیشک، افرادی که دچار نقص باشند خودبهخود کنار گذاشته میشوند. به همین دلیل این افراد باید تلاش مضاعفی به منظور جبران کاستیهای خود داشته باشند که در گذر زمان کمتر نادیده گرفته شوند و از شتاب جامعه باز نمانند و این نقصها مانع ادامه تحصیل و کار و زندگیشان نشود. فرایند کتابدرمانی از روشهایی است که ممکن است به عنوان کمکی در جبران نقص این افراد در نظر گرفته شود.
امروزه، کتابدرمانی در کشورهای پیشرفته، به طور مؤثری در محیطهای اجتماعی، همچون بیمارستانها، مدارس، پرورشگاهها، مراکز مشاوره و زندانها و برای درمان اختلالات شایع روانی نظیر افسردگی به کار میرود (توز، 1353). کتابدرمانی، استفاده از فنِّ کتاب خواندن، برای راهنمایی فرد و گروه است. این راهنمایی، خدمات مشاورهای، رواندرمانی، رشد شخصیت، بلوغ هیجانی و مانند آن را در بر میگیرد. اگرچه کتابدرمانی، یک مهارت درونی نیست ولی بر اساس آگاهی خواننده از فرایند پویایی که در درون وی رخ میدهد، پیریزی شده است. از این مهارت، میتوان به طور مستقل، برای درمان استفاده کرد یا به عنوان یک کار کمکی، در سایر فنون رواندرمانی بهره گرفت (هرنیک، 1987).
خواندن و مطالعه، مهارت پیچیدهای است که در دنیای امروز با وجود پیشرفتهای گسترده در زمینه ارتباطات رایانهای، انسانی و رسانه های جمعی از اهمیّت بالایی برخوردار است. با وجود این پیشرفتها، هنوز لازم است اطلاعات مورد نیاز خود را از طریق خواندن و مطالعه به دست آوریم. یکی از راههای برقراری ارتباط در جامعه، خواندن است؛ از اینرو، فرایندهای اساسی خواندن، ممکن است در راستای برقراری بهتر این ارتباطات مؤثر باشد (غفاری، 1381).
برای بهرهمندی از زندگی سالم، باید ضمن جلوگیری از بروز بسیاری مشکلات روانی، تواناییهای فردی نیز تقویت شوند. شناخت نیازهای کودکان و نوجوانان و فراهم آوردن امکانات لازم برای
پاسخگویی به آنها، مانع بروز بسیاری از مشکلات روانی در کودکی و بزرگسالی می شود. کتابدرمانی ابزار مناسبی برای کسب تجربه و اطلاعات به منظور پاسخگویی به نیازهای گوناگون است. در صورت شناخت نیازها و شناخت کتابهای مناسبی که ممکن است پاسخگو و ارضاکننده آنها باشند، ادبیات کودکان به رشد مناسب و متعادل کودکان و نوجوانان کمک می کند. کتابدرمانی، یکی از
راههای درمانی لذتبخش است که ارزش تجربه و کتاب را میشناساند و در تشویق به مطالعه مؤثر است (پریرخ، 1382).
مطالعه کتابی که توسط درمانگر به مراجعهکننده خاصی توصیه میشود، ممکن است این اثرات را داشته باشد:
1) افزایش شناخت و آگاهی؛
2) آشنایی با سرگذشت زندگی دیگران و راهکارهای اتخاذ شده توسط ایشان برای غلبه بر مشکلات؛
3) الگو قرار دادن و همانندسازی با شخصیتهایی که مددجو در کتاب با آنان آشنا میشود؛
4) آموختن دستورکارهایی برای زندگی بهتر و تقویت تفکر مثبت؛
5) تداعی آزاد هنگام برخورد با مفاهیمی که برای خواننده معنای ویژهای دارند؛
6) تحریک خواننده به تفکر، تحلیل نگرشها و رفتارها؛
7) فراخوانی احساسات و تجربههای پنهان به سمت آگاهی؛
8) کمک به شناخت علل رفتار خود و دیگران و تأمین سازگاری مطلوب؛
9) کمک جستن از کتاب به عنوان پناهگاه امنی که آرزوها و رؤیاهای ما در آن تحقق مییابد و پایان خوش آنها به ما امید میبخشد و پناهگاهی که به هنگام نیاز فارغ از واقعیتهای روزمره به
آنها روی میآوریم.
از کارکرد عاطفی و رفتاری داستان، میتوان در رشد کودک بهره جست. هنگامیکه کودک داستان را میخواند یا به آن گوش میدهد، سه فرایند «همانندسازی»، «پالایش روانی» و «بینش» را تجربه می کند. اگر داستان، مناسب حال و در خور استعداد کودک باشد، او می تواند خود را جایگزین شخصیت یا قهرمان داستان کند و از این طریق، در انگیزهها و تعارضهای وی سهیم شود. هنگامیکه کودک کشف می کند که در مشکلات خود تنها نیست و کودکان دیگری نیز در این تجربهها شریک هستند، احساس امنیت و آرامش می کند و از تنهایی او کاسته می شود (آلیاسین، 1379). لازم به ذکر است که این سه فرایند، از مراحل کتابدرمانی است که جیون (1992) در کتابش آورده است.
هنگامیکه کودک و شخصیت مورد نظر انطباق یافتند، تخلیهی هیجانها صورت میگیرد. تخلیهی روانشناختی، اغلب پس از رفع تعارض شخصیت داستان رخ میدهد. به عبارتی، کودک، از طریق پالایش روانی، بستری برای تخلیهی هیجانهای خود پیدا می کند. کودک، بهمدد همانندسازی با شخصیتهای داستان و برونریزی هیجانها مشکلاتش را عمیقتر و درستتر تجزیه و تحلیل می کند. چنین تحلیلهایی، باعث افزایش خودآگاهی و درک عمیقتر از خود و ارتباط با دیگران می شود. به عبارتی، «بینش»، رابطهای مستقیم، با تقویت شناخت کودک دارد و از جنبه رفتاری، رفتارهای کودک را بهبود میبخشد.
کودکان ناشنوا در گرفتن اطلاعات، به جای گوش از چشمان خود استفاده می کنند. دشواری ادای واژگان و دشواری همراه کردن نمادهای نوشتاری با صداها، کودک ناشنوا را در ارتباطگیری با متن کتاب و درک مطالب آن با مشکل روبهرو می کند. به همین دلیل، کودکان ناشنوا مهارت های کمتری جهت خواندن دارند. شماری از کارشناسان بر این باورند که حس بینایی در نبود حس شنوایی می تواند نمادهای زبانی را به کودک ناشنوا منتقل کند. بنابراین، شناخت این نشانهها نخستین زبانی است که این کودکان میآموزند و در ضمن اساسیترین وسیله ارتباطی آنان به شمار میرود. زبان اشاره، زبانی دیداری و حرکتی با ساختار دستوری و آهنگ ویژهی خود است، لذا متفاوت از زبان گفتاری میباشد. زبان اشاره برای انتقال یک معنای دقیق به حرکتهای بدنی، حالتهای بیانی چهرهای و ایجاد علامت نیاز دارد. کودکان ناشنوا نیز مانند دیگر کودکان به کتابهای چاپی نیاز دارند. این کودکان به دلیل فقدان حس شنوایی، نسبت به بچههای شنوا مشکلات بیشتری دارند و در ارتباط با اطرافیان خود حساستر هستند. در نتیجه، رفتارهای نابهنجار آنها به مراتب بیشتر از بچههای شنواست. از رفتارهای نابهنجار آنها میتوان به پرخاشگری، ترس، اندوه و عدم اعتماد به نفس که به دلایل مختلفی در فرد به وجود میآیند، اشاره نمود.
فرایند کتابدرمانی دارای مراحلی است که با آماده سازی ذهن کودک آغاز می شود. با طرح سؤالهای مقدماتی انگیزه خواندن و گوش دادن به کتاب یا داستان نیز بالا میرود. پس از خوانده شدن کتاب برای کودکان به آنها فرصت داده می شود تا درباره آن فکر کنند. بیشترین مقدار زمان، صرف پاسخ و واکنش کودک به متن می شود. مهمترین مرحله، بحثهایی پیدرپی است که درمانگر با طرح سؤالهایی آنها را ایجاد می کند؛ چون در همین زمان است که کودک حوادث و شخصیتهای کتاب را با تجربههای شخصی خود پیوند میدهد. کتابدار یا درمانگر با طرح سؤالهای «چرایی»، آنها را درکسب بینش یاری میرساند. این مراحل، مستلزم شناخت کافی کودک و همدلی و برقراری رابطه اطمینانبخش با اوست و هنگامیکه به صورت بحثهای پیدرپی انجام شود، اهداف درمانی خود را به مؤثرترین شکل دنبال می کند. البته، کار با کودکان استثنایی قدری سختتر و مستلزم صرف وقت، حوصله و تخصّص بیشتری است؛ چرا که شناخت کافی و برقراری رابطه اطمینانبخش با کودک استثنایی از دقت و حوصلهی همگان بر نمیآید.
با اینکه کتابدرمانی، به مفهوم واقعی، نگرشی جدید است و بر رسالت فعالان ادبیات کودک افزوده است ولی شتابزدگی در خلق آثار نه تنها در رشد و تکامل و یا کاهش مشکلات تأثیری نخواهد گذاشت، بلکه نتایج و آثاری منفی را به دنبال خواهد آورد. سالانه بخشی از کتابهای منتشر شده در ایران، توسط نهادهایی چون شورای کتاب کودک و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان کتابهای مناسب انتخاب میشوند. در ارتباط با کودک ناشنوا، باید توجه داشت که سلامت روانی این کودکان بیشتر در معرض خطر است و اگر از سوی والدین، اطرافیان و دوستان کودک ناشنوا این گونه مسایل نادیده گرفته شود، دامنه وسیعی از اختلالهای گوناگون نظیر افسردگی، مشکلات اجتماعی و رفتارهای پرخاشگرانه را برای کودک رقم خواهد زد؛ لذا باید در چگونگی رفتار با کودک ناشنوا تلاش زیادی را برای درک درست این کودکان انجام داد.
حال باید به بررسی این ناهنجاریها، دلایل و مهمتر از همه رفع این مشکلات پرداخت. کودکان زیربنا و آیندهی هر جامعهای هستند و کودکان استثنایی بخشی از جامعه کودکان به شمار میآیند. پس سلامت روانی کودکان استثنایی، به عنوان افرادی که در شکل گیری پیکرهی این نظام نقش دارند، بسیار حائز اهمیت است. مسلماً این افراد، به دلیل داشتن یک یا چند نقص دچار مشکلاتی
میشوند که غالباً عدم اعتماد به نفس، پرخاشگری و مانند آنها است. تقریباً میتوان گفت که همهی اعضای جامعه در رفع این مشکلات سهیماند. این وظیفهی خطیر بر عهده نهادهای بزرگ و کوچک جامعه (خانواده، سازمانهای دولتی و نظامهای بزرگتر) است. هر کدام از آنها، به نوعی و با وسیلهای خاص در رفع مشکلات ایشان تلاش می کنند. کتابدار نیز می تواند در رفع این مشکل سهیم باشد و باید تا حدی که در حیطهی تخصص و مهارت اوست تلاش کند. حال این سؤال مطرح می شود که کتابدار چگونه می تواند برای رفع مشکلاتی همچون اضطراب/افسردگی، گوشهگیری/افسردگی، شکایات جسمانی، مشکلات اجتماعی، مشکلات تفکر، مشکلات توجه، رفتارهای قانون شکنانه و پرخاشگرانه، تلاش کند؟ ابزار و وسایل او برای رفع این مشکلات چیست؟ در این پژوهش تلاش می شود به این سؤالات، پاسخ داده، همچنین به تأثیر کتابدرمانی، بر هر یک ازمشکلاتی که در بالا ذکر شد و نشانگانهای درونیسازی و برونیسازی شدهی دانش آموزان ناشنوا پرداخته شود.
1-3. اهمیت و ضرورت پژوهش
بخشی از مشکلات عاطفی، روانی، اجتماعی و مانند آن در بزرگسالان به دلیل برآورده نشدن برخی از نیازهای آنها در دوران کودکی است که این مشکل، بهخصوص در ناشنوایان، بهخاطر ناتوانی در شنیدن اهمیت بیشتری دارد. این افراد، به دلیل یاد شده در ارتباط با دیگران، دچار مشکلاتی
میشوند و در زندگی خود با رفتارهایی همچون اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، ترس، اندوه و کاهش اعتماد به نفس مواجه هستند. اینگونه رفتارها، از جمله مشکلات درونیسازی و برونیسازی شدهی کودکان میباشد. موضوع کودکان استثنایی و مسائل و مشکلات مربوط به این قشر مبحثی است که از دید بسیاری از مردم جامعه ما صرفاً به خانوادههای این افراد برمیگردد. همین طرز تفکر باعث
می شود بیشتر مردم از کنار مشکلات این کودکان بهسادگی بگذرند. پیش از این تصور میشد که مشکل معلولیت مشکل فرد است و فرد باید خود را با جامعه تطبیق دهد، ولی اکنون نگاه جهانی این است که معلولیت مشکل جامعه است و باید شرایطی فراهم شود تا همهی افراد جامعه حق شهروندی داشته باشند و این مسأله با فراهم کردن فرصتهای برابر برای این افراد تحقق مییابد. در این میان، نقش کتابدرمان بسیار حایز اهمیت و مؤثر خواهد بود.
فرد کتابدرمان، ممکن است آموزگار مدرسه، کتابدار و یا متخصص بهداشت روانی باشد. این کار بهتر است گروهی انجام شود، گروهی که می تواند متشکل از کتابدار، مشاور، یا روانشناس مدرسه باشد. این همکاری، به توازن فرایند کتابدرمانی کمک میکند؛ بهگونهای که بتوان نتیجهی
مطلوبتری در رفع نابهنجاریهای این افراد گرفت.
در این پژوهش، تلاش می شود با بهره گرفتن از روش کتابدرمانی، در جهت رفع این رفتارهای نابهنجار در تعدادی از این کودکان ناشنوا گام برداشته شود. امید است که بتوان با رفع این رفتارها در کودکان ناشنوای دبستان وصال بیرجند، به شکوفایی تواناییهای بالقوهی آنان و کاهش مشکلات روانشناختی ناشی از این رفتارها در بزرگسالیشان، کمک کرد. لازم است که دستاندرکاران تلاشی برای ادامه این راه در جهت کاهش مشکلات رفتاری کودکان استثنایی انجام دهند.
1-4. هدفهای پژوهش
هدف عمدهی این پژوهش، بررسی تأثیر کتابدرمانی بر رفع رفتارهای نابهنجاری همچون
نشانگانهای درونیسازی شده و نشانگانهای برونیسازی شده در کودکان ناشنوای گروه سنی ب «سالهای ابتدایی» دبستان وصال بیرجند است. این نشانگانها، شامل «اضطراب/افسردگی،
گوشهگیری/افسردگی، شکایات جسمانی، مشکلات اجتماعی، مشکلات تفکر، مشکلات توجه، رفتارهای قانونشکنانه و پرخاشگرانه» است.
اهداف فرعی این پژوهش که در راستای هدف اصلی هستند، عبارتاند از:
1-5. فرضیه های پژوهش
1-6. تعریفهای عملیاتی
کتابدرمانی: در پژوهش حاضر، منظور از کتابدرمانی استفاده از کتابهای داستانی مناسب برای کودکان ناشنوای گروه سنی ب «سالهای ابتدایی » دبستان وصال بیرجند است. درمان با کتاب، شامل جلسات کتابدرمانی انفرادی، همراه با لوحهای فشرده زبان اشارهی کتابها است، که در درمان نشانگانهای درونسازی شده و برونسازی شدهی کودکان مؤثر است.
تست آشنباخ: تست آشنباخ، تستی است که بر اساس نظامِ سنجشِ مبتنی بر تجربهی آشنباخ میباشد. این نظام، مدلی چندمحوری است که چارچوبی را برای سازماندهی و یکپارچهسازی داده های تجربیِ حاصل از منابع اطلاعاتی مختلف، فراهم می کند. در این پژوهش داده ها تنها از دو منبع این تست بهدست میآیند که این منابع عبارتند از: گزارش والدین و گزارش معلم. گزارش والدین شامل: سیاههی رفتاری کودک(سی بی سی ال) و فرم گزارش معلم ( تی آر اف) استفاده می شود که توسط معلم، بر اساس وضعیت کودک در شش ماه گذشته، تکمیل شده است.
نشانگانهای درونیسازی شده: اختلالهای درونیسازیشده، رفتارهای بیش از حد مهارشدهای است که معطوف بهدرون هستند. در این پژوهش منظور از این نشانگانها، سه مقیاس اضطراب/افسردگی، گوشهگیری/افسردگی و شکایات جسمانی است. این مقیاسها، مشکلاتی هستند که به طور اساسی، در درون کودک قرار دارند.
نشانگانهای برونیسازی شده: اختلالهای برونیسازیشده، در برگیرندهی مشکلاتی هستند که رو بهبیرون دارند و در تعارض با دیگر افراد و محیط قرار میگیرند. منظور از این
نشانگانها در این پژوهش، دو مقیاس رفتارهای قانونشکنانه و رفتارهای پرخاشگرانه است. این مقیاسها، مشکلاتی هستند که مستلزم تعارض با دیگران و یا انتظارات دیگران از کودک است.
کودکان ناشنوا: کودکانی که از نظر توانایی شنیدن، ناشنوا یا نیمهشنوا هستند.
گروه سنی ب: این گروه سنی شامل سالهای اول دبستان است که در دبستان استثنایی وصال بیرجند، دانش آموزان سالهای اول مقدماتی، اول تکمیلی، دوم و سوم را در بر میگیرد.
امروزه، از هوش به عنوان توانایی کسب دانش یاد میکنند و مناسبترین راه اندازهگیری هوش را میزان یادگیری فرد میدانند؛ به این معنی که فرد با چه سرعتی میتواند یادگرفته و دانش را بدست آورد. سیستمها یا سازمانهای فاقد هوش، سیستمهایی هستند که قادر به یادگیری نمیباشند گرچه این سیستمها میتوانند حاوی دانش باشند اما نمیتوانند خودشان دانش را از تجربیات و آزمون و خطا بدست آورند( ایکاف ، 1382؛ ترجمه شریعتی ،مردانی، مریدی ؛ نقل در اثر ملائیان و اسلامیه ،1389). در محیطهای پویا، سازمانها با یک سلسله مسائل ناخواسته و موقعیتهای پیش بینی نشده روبرو هستند. با بکارگیری الگوهای تعاملی بین اعضا، فناوریها، فرهنگ و فرایندها، یک سازمان می تواند با شرایط دشوار به خوبی روبرو شود. امروزه صحبت از انواع مختلف هوش است. در هر مورد، هوش به توانایی دریافت، درک و کاربرد نمادها و سمبل ها که نوعی توانایی انتزاعی است، اشاره دارد. هوش، پیشوند بسیاری از مفاهیم مدیریتی شده است و این نشاندهنده تغییر نگاه سازمانها و متفکران سازمانی بر رویکردهای نوین به مقوله هوش است. یکی از انواع هوش، هوش سازمانی است که ما را برای تصمیمگیری سازمانی توانمند میسازد .آلبرخت نویسنده کتاب ” قدرت اذهان در کار” نظریه هوش سازمانی را ارائه میدهد. وی هوش سازمانی را بعنوان ظرفیت و حرکت ذهنی یک سازمان در حرکت قدرت ذهنیاش و تمرکز این قدرت ذهنی در تحقق رسالت سازمان تعریف می کند (خدادادی و همکاران، 1389،ص157-156).
نظریه هوش سازمانی به دنبال آن است که با سنجش وضعیت هوشمندی سازمانها، تواناییها و ضعفهای آنها را شناسایی و بر اساس نتایج به دست آمده راهکارهای لازم را برای بهبود هوش سازمانی و در نهایت بهبود عملکرد سازمان ارائه نماید(جعفری و فقیهی 1388، ص 48). یکی از بزرگترین چالشهای مدیریت امروز چگونگی ایجاد نسلهای جدیدی از سازمانهای هوشمند است. از سوی دیگر خلاقیت و تولید افکار و اندیشههای جدید توسط مدیران و کارکنان سازمان دارای اهمیت ویژهای است و این مهم در سازمان از جایگاه ویژه ای برخوردار است. امروزه سازمانهایی موفق هستند و میتوانند در دنیای پر رقابت ادامه حیات دهند که دائما افکار و اندیشه های جدید را در سازمان کاربردی نمایند و این امر توسط مدیران و کارکنان خلاق امکان پذیر است (پوراحمد و سلیمانی نژاد، 1389، ص 1). خلاقیت در حکم رمز بقا و موفقیت افراد و سازمانها شناخته شده است. تحولات پر شتاب جهانی در علم و تکنولوژی، صنعت و مدیریت بسیاری از سازمان ها و شرکتهای موفق جهان را بر آن داشته که اهداف و گرایش خودرا در جهت بکارگیری خلاقیت هدایت کنند. صاحبنظران خلاقیت را محور حرکت جهانی در قرن 21 می دانند. جو سازمانی باز و پذیرنده تغییر و تحول، شرایط را برای بروز خلاقیت فراهم می کند (شهر آرای و مدنی پور1375؛ نقل در اثر نسبی، 1388 ص 3-1).
از آنجا که یکی از ارکان اساسی جوامع دانشگاهها هستند، کتابخانه دانشگاهی میتواند در زمینه رفع مشکلات فرهنگی، اجتماعی، فنی، اقتصادی، سیاسی و اداری تسهیلات ویژهای را فراهم آورد و موجبات ترقی عملکردهای دانشگاه شود. بدین ترتیب هدف اصلی یک کتابخانه دانشگاهی ، مشارکت و فعالیت در امر آموزش است و در اجرای اهداف آموزش عالی نقش اساسی دارد. کتابخانه در سیستم دانشگاه وسیلهای است که باید دانشگاه را در رسیدن به هدف کمک کند. همچنین کتابخانهها یکی از نهادهای مهم اجتماعی هستند و باید به طور مستمر قابلیتها و تواناییهای ذهنی خود را ارتقاء بخشیده و با ساز و کارهای مناسب و متناسب با نیازهای افراد و جامعه امکان تحقق هدفها را فراهم سازند. نظریهی هوش سازمانی به این کتابخانه ها کمک میکند تا توانایی فکری و ذهنی خود را به عنوان یک سازمان هوشمند ارتقاء داده و رسالت و مأموریتهای خود را هوشمندانه محقق سازند. با پیشرفت روز افزون دانش و تکنولوژی و جریان گسترده اطلاعات، امروزه جامعه ما نیازمند آموزش مهارتهایی است که با کمک آن بتواند همگام با توسعه علم و فناوری به پیش برود. هدف باید پرورش انسانهایی باشد که بتوانند با فکری خلاق با مشکلات روبرو شده و به حل آنها بپردازند. به گونهای که انسانها بتوانند به خوبی با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و با بهرهگیری از دانش جمعی و تولید افکار نو مشکلات را از میان بردارند. انگیزش در افراد برای بروز تفکر جدید و خلاق زمانی افزایش مییابد که محیط مناسب برای بروز خلاقیت فراهم باشد. در محیط خلاق افراد به یکدیگر اطمینان و اعتماد دارند و میتوانند ریسکهای روانی را برای ابراز کردن ایدههای خود بپذیرند. استعدادهای ذاتی و خلاقیت افراد اساس داشتن جامعهای خلاق است. لذا توجه به مطالب فوق انگیزهای شد جهت انتخاب موضوع پایان نامه حاضر.
1-2- بیان مسأله
کارل آلبرخت نویسنده المانی و یکی از پیشگامان اصلی در زمینه طراحی مدل هوش سازمانی است. وی هوش سازمانی را بعنوان ظرفیت بهرهگیری از قدرت ذهنی سازمان در عالم واقعیت و متمرکز سازی آن برای تشخیص ماموریت سازمانی تعریف میکند، و آن را بعنوان مجموع هوشهای فردی میداند که بر بهرهوری و رفتار سازمان تاثیر میگذارد. تاکید اصلی آلبرخت بر قدرت ذهنی کارکنان میباشد. آلبرخت برای تبیین هوش سازمان هفت متغیر شامل: چشم انداز راهبردی، سرنوشت مشترک، میل به تغییر، اتحاد و توافق، روحیه، کاربرد دانش و فشار عملکرد را بعنوان مدل ارائه میدهد (آلبرخت، 2003؛ نقل در اثرغفاری آشتیانی ،1390، ص228). از طرف دیگر سازمانها برای رسیدن به هدفهای نسبتاً مشخصی به وجود میآیند و فعالیتهای مستمری را برای رسیدن به آن هدفها انجام میدهند. البته هر سازمانی ویژگی خاص خود را دارد که عبارت اند از: مرزهای تقریباً ثابت، سلسله مراتب اداری و نوعی نظم مدبرانه، یک سیستم ارتباط و یک سیستم انگیزشی که موجب میشود افراد در سایه همکاری با یکدیگر برای دستیابی به هدفهای مشترک، تلاش کنند(اسکات 2001؛ ترجمه بهرنگی؛ نقل در اثر الهیان و زواری، 1388).
هوش سازمانی به معنای داشتن دانشی فراگیر از همه عواملی است که بر سازمان تاثیر میگذارد. از جمله این عوامل؛ مشتریان، ارباب رجوع، رقبا، محیط اقتصادی، فرهنگی، فرایندهای سازمانی (مالی، اداری، حفاظتی، تولیدی، بودجه)، که بر کیفیت تصمیمات مدیریتی تاثیر بسزایی دارد (کاوسی، رزقی،1389،ص 128). امروزه سازمانها با شرایط دائماً متغیر در محیط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مواجه هستند. واکنش موفقیتآمیز و پویای سازمانها بستگی به توانایی آنها درارائهی اطلاعات مرتبط و یافتن به موقع راه حل مناسب برای مشکلات مواجه شده دارد. با توجه به این امر نظریه پردازان سازمانی، بر طراحی تواناییهای فکری سازمان و از جهتی دیگر بر یکپارچگی فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی توجه دارند، که در نتیجه این روند، مفهوم جدید تئوریهای سازمانی است که از آن به عنوان هوش سازمانی نام برده میشود(سیمیک 2005؛ نقل در اثر عرفانی خانقاهی و جعفری ، 1389).
گلین( 1996) معتقد است هوش سازمانی حاصل اجتماع و تعامل هوش تک تک اعضای سازمان است. هوش سازمانی فرایندی اجتماعی است که تئوری های آن بر اساس تئوری های هوش انسانی طرح ریزی شده است.
یکی از جنبههای اصلی تفکر یا اندیشیدن خلاقیت است، فرایندی که در ذهن فرد خلاق شکل میگیرد. برای ایجاد و تداوم آن درافراد سازمان بایستی عادت به تفکر را در کارکنان و مدیران ایجاد کرد وقتی تفکر برای انسان سازمانی عادت شود به دنبال آن خلاقیت و تولید افکار و اندیشههای جدید در تک تک کارکنان بعنوان یک امر روزمره و همیشگی در آمده و سازمان تبدیل به یک سازمان خلاق می شود. ارنست ویل، معتقد است که یکی از روشهای مهم متبلورکردن خلاقیت، ایجاد فضای محرک، مستعد و بطور کلی خلاق است .او معتقد ا ست محیط مناسب برای بروز خلاقیت، انگیزش را در افراد برای ابراز تفکر جدید و خلاق افزایش می دهد. در محیط خلاق افراد به یکدیگر اطمینان و اعتماد دارند و می توانند ریسک های روانی را برای ابراز کردن ایدههای خود بپذیرند(پور احمد، سلیمانی نژاد ،1389،ص 8-6).
همگام با بسیاری از سازمانهای نوین، کتابخانهها در جوامع امروز نقش بسیار مهم و حساسی در توسعه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جوامع پیدا کرده اند. کتابخانه یک سیستم پویاست و نیاز دارد که به طور مدام اطلاعاتی را کسب نموده و در مواقع ضروری برای اتخاذ تصمیمات مناسب از آنها استفاده نماید. در عصری که متولیان تولید دانش، دانشگاهها هستند، توجه به کتابخانههای دانشگاهی به عنوان قلب دانشگاه ضرورت مییابد. این نوع کتابخانهها بخش جدایی ناپذیر نظام آموزشی عالی محسوب میشوند و به عنوان مراکز گردآوری و انتقال اطلاعات علمی و فنی و کانون پاسخگویی به نیاز محققان، ناگزیر به سرمایهگذاری در اشاعه خدمات، تهیه منابع روزآمد و استفاده از نیروهای ذهنی خلاق و کارآمد میباشند، و نیز بعنوان یکی از نهادهای مهم اجتماعی باید به طور مستمر قابلیتها و تواناییهای ذهنی خود را ارتقاء بخشیده و با ساز و کارهای مناسب و متناسب با نیازهای افراد و جامعه امکان تحقق هدفها را فراهم سازند. نظریهی هوش سازمانی به این کتابخانهها کمک میکند تا توانایی فکری و ذهنی خود را به عنوان یک سازمان هوشمند ارتقاء داده و رسالت و مأموریتهای خود را هوشمندانه محقق سازند.
از آنجا که اغلب مراجعهکنندگان به کتابخانههای دانشگاهی اعضای هیأتعلمی، دانشجویان، محققان و کارشناسان میباشند، در این میان کتابداران نقش کلیدی در موفقیت کتابخانه و تعامل با جامعه علمی کشور و نیز ارائه خدمات مفید به کاربران ایفا میکنند. گردآوری، سازماندهی، و انتقال اطلاعات که مایه اصلی پویایی و کفایت آموزشی و پژوهشی دانشگاهها محسوب میشود، از وظایف اساسی کتابداران کتابخانههای دانشگاهی است؛ بنابر این کتابداران نیاز دارند تا خودشان را با دانش روز تطبیق داده و با بهره گرفتن از ابتکار و تخصص و مهارت و بر اساس شرایط مخاطبین و شرایط خارج از کتابخانه هماهنگ شوند. بدیهی است توانائیهای علمی و تکنیکی در هر شغلی وجود دارد اما آنچه که بر عملکرد تاثیر مثبت دارد ویژگیهای شخصی فرد، قدرت ابتکار و خلاقیت، قابلیت انطباق با محیط، توانایی همکاری با دیگران و ترغیب و تشویق به فعالیت میباشد. رشد فزاینده اطلاعات در کتابخانهها و بکارگیری هریک ازمؤلفههای هوش سازمانی در بین کتابداران، سبب میشود جریانی از علم و دانش میان آنها جاری شود. بنابراین، تجزیه و تحلیل هوش سازمانی و خلاقیت در بین کتابداران میتواند کمک مفیدی برای بهبود خدمات و عملکرد کتابخانهها باشد.
همچنین بنظر میرسد در برخی از کتابخانهها علیرغم داشتن نیروهای مستعد، بدلیل نامشخص بودن جایگاه خلاقیت و فقدان بستر رشد، تواناییهای خلاق هرز میرود و نیز عدم وجود فاکتورهای تشویقی و انگیزه لازم، عدم استقبال مدیران از ایدههای جدید، عدم تبادل دانش در بین کارکنان، نارضایتی از فقدان ارتباط عمودی و افقی لازم، محبوس شدن در چارچوب قوانین و مقررات اداری، استخدام افراد ناکارآمد، عدم توجه کافی مسئولین به کتابخانه ها بعنوان یک مرکز اطلاع رسانی، از جمله عواملی هستند که نیاز به بالا بردن سطح هوش سازمانی و بروز خلاقیت را ایجاب میکند. در کتابخانههای دانشگاهی افراد زیادی به کار اشتغال دارند که به نظر میرسد از نظر هوش سازمانی و خلاقیت متفاوت باشند، لذا مسئله این پژوهش حول محور مولفههای هوش سازمانی و خلاقیت است تا تعیین شود: کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز از چه سطح هوش سازمانی برخوردار هستند؟ و نیز رابطه هوش سازمانی آنان با خلاقیت چگونه است؟
1-3- ضرورت انجام تحقیق
گذشته تقریباً با ثبات انسان، اکنون به جریانی با تغییرات سریع و مبهم، تبدیل شده است. تغییرات سریع و روزافزون در حوزه های علوم و تکنولوژی موجب شده است که مدیریت سنتی پاسخگوی نیاز سازمانهای پیچیده امروزی نباشد. سازمانها برای رسیدن به هدفهای نسبتاً مشخصی به وجود میآیند و فعالیتهای مستمری را برای رسیدن به آن هدفها انجام میدهند. البته هر سازمانی ویژگیهای خود را دارد که عبارتند از: مرزهای تقریباً ثابت، سلسله مراتب اداری و نوعی نظم مدبرانه، یک سیستم ارتباط و یک سیستم انگیزشی که موجب میشود افراد در سایه همکاری با یکدیگر برای دستیابی به هدفهای مشترک، تلاش کنند(اسکات 2001؛ ترجمه بهرنگی؛ نقل در اثر الهیان و زواری، 1388). ارتقاء هوش سازمانی بواسطه ارتقاء عاملهای وابسته مانند دانش سازمانی، مدیریت راهبردی، تحلیل دادههای سازمانی و غیره میتواند باعث ارتقاء سازمان و افزایش هوشمندی و بهرهوری سازمان گردد و نیز از این طریق می تواند نقاط ضعف و قوت را شناسایی نماید (خسروی ، 1390، ص2 ).
سازمانها نیز در برههای از زمان که تحت عناوین مختلف از جمله عصر دانش، عصر جامعه اطلاعاتی، عصر مدیریت مطرح شده است خود را در جهت تغییرات شتابان و دگرگونیها آماده میسازند به گونهای که خلاقیت بعنوان یکی از عوامل مهم بقای سازمان پذیرفته شده است بر اساس این استدلال کشورهای پیشرفته بر آموزش خلاقیت تاکید بسیار دارند و در این راستا در انتخاب افراد خلاق و آیندهنگر که رهیافتهای بدیع و خلاق برای مسائل پیچیده ارائه کنند توجه خاصی مبذول داشتهاند (بیدختی و انوری ،1383ص25 ).
جایگاه بسیار مهم و کاربردی کتابخانهها باعث شده این مراکز علمی بیش از گذشته در کانون توجه قرار گیرند. کتابخانهها مانند همه سازمانها ویژگیهای خاصی از قبیل ساختار سازمانی، هدفمند بودن، قانونمند بودن، ارتباط سازمانی و سلسله مراتب دارند. گسترش فناوری نوین در کتابخانهها خدمات و عملکرد آن را متحول ساخته است. کتابخانهها در راه رسیدن به اهداف پیش بینی شده نیازمند تمرکز قدرت افراد و اطلاع همه جانبه از همه عواملی است که در سازمان موجود بوده و نیز بروز خلاقیتهای آنان می باشد؛ و از آنجا که خلاقیت یک اصل خدشه ناپذیر در پیشبرد اهداف سازمانها به نحو احسن میباشد، لذا میبایست در زمینه ایجاد آن کوشش و تلاش همه جانبهای از طرف مقامات بالای سازمانها صورت گیرد.
اهمیت و ضرورت پژوهش حاضر در این است که به نظر میرسد تاکنون در راستای کتابخانههای دانشگاهی هیچگونه پژوهشی در ارتباط با هوش سازمانی و خلاقیت انجام نشده است. کتابخانهها برای رشد و افزایش قابلیتهای خود در پاسخگویی به نیازهای جدید و افزایش فعالیتها باید از تمامی امکانات و ظرفیتهای خود استفاده کنند؛ یکی از این ظرفیتها بهرهگیری از نیروی ذهنی کتابداران میباشد. همچنین با توجه به اینکه هم اکنون هوش سازمانی و ارتباط آن با خلاقیت کتابداران به عنوان یک نیاز شناخته میشود و موضوع جدیدی است؛ این موضوع نیازمند بحث بیشتری میباشد تا از یک طرف کتابداران و مدیران کتابخانهها با مقوله هوش سازمانی و ابعاد آن بیشتر آشنا شوند و از طرف دیگر بتوانند عملکرد خویش را با توجه به ابعاد هوش سازمانی بهبود بخشند.
1-4- اهداف پژوهش
هدف اصلی: تعیین سطح هوش سازمانی کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز بر اساس مدل آلبرخت و ارتباط آن با خلاقیت آنان.
اهداف ویژه
آن با خلاقیت.
خلاقیت.
خلاقیت.
خلاقیت.
خلاقیت .
1-5- سؤالات تحقیق:
3- آیا بین هوش سازمانی ازنظر فشار عملکرد و خلاقیت کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز ارتباط وجود دارد؟
4- آیا بین هوش سازمانی از نظر روحیه و خلاقیت کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز ارتباط وجود دارد ؟
5- آیا بین هوش سازمانی ازنظر اتحا د و توافق و خلاقیت کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز ارتباط وجود دارد؟6- آیا بین هوش سازمانی ازنظر کاربرد دانش و خلاقیت کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز ارتباط وجود دارد؟
7- آیا بین هوش سازمانی از نظرمیل به تغییر و خلاقیت کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز ارتباط وجود دارد؟
8- آیا بین مؤلفههای هوش سازمانی بطور کلی و خلاقیت کتابداران شاغل در کتابخانههای دانشگاهی شهر اهواز ارتباط وجود دارد؟
1-6- تعریف متغیرها و اصطلاحات
با توجه به اینکه در پژوهش حاضر از مدل هوش سازمانی توسط آلبرخت استفاده شده است لذا تعاریف مفهومی هوش سازمانی و مولفههای آن بر اساس تعریف آلبرخت می باشد .
هوش سازمانی: استعداد و ظرفیت ذهنی سازمان در حرکت بخشیدن به توانایی ذهنی سازمان و تمرکز این توانایی در جهت رسیدن به رسالت سازمان تاکید اصلی بر قدرت ذهنی کارکنان میباشد (کارل آلبرخت ، 2003، ص 12-11).
چشم انداز راهبردی: قابلیت خلق، استنتاج و بیان هدف یک سازمان (کارل آلبرخت ، 2003، ص 12-11)
سرنوشت مشترک : احساس داشتن هدف مشترک زمانی که تمام یا ا کثر افراد در سازمان درگیر کار شدند و میدانند که رسالت و ماموریت سازمان چیست و در جهت رسیدن به هدف حرکت می نمایند (کارل آلبرخت ، 2003، ص 12-11).
میل به تغییر : سازگاری و تمایل برای تغییر ، جهت تحقق چشم انداز راهبردی ( کارل آلبرخت، 2003، ص 12-11).
اتحاد و توافق : وجود یک سلسله قوانین جهت اجرا برای جلوگیری از اختلاف نظر، افراد برای تحقق رسالت و ماموریت سازمان باید خود را سازمان دهند مسئولیتها و مشاغل را تقسیم نمایند و قوانینی برای برخود و ارتباط با یکدیگر و رویارویی با محیط وضع کنند (کارل آلبرخت، 2003، ص12-11).
کاربرد دانش : استفاده موثر از اطلاعات و دادهها که هر سازمان به شدت به دانش کسب شده و تصمیمات درست وابسته است( کارل آلبرخت ، 2003، ص 12-11).فشار عملکرد : مجموعه ای از انتظارات متقابل و الزامات عملیاتی برا ی موفقیت مشترک (کارل آلبرخت ، 2003، ص 12-11).
روحیه : احساس بالندگی و افتخار به کارکردن در یک سازمان ، پیگیری وظایف شغلی با علاقه و خوشبینی و باور به تعهد و تحرک مدیران (کارل آلبرخت ، 2003، ص 12-11).
خلاقیت: خلاقیت یک فرایند ذهنی و عقلایی برای ایجاد ایده های جدید و بدیع است. ( الوانی، 1378، ص 223).
1-7- تعاریف عملیاتی
هوش سازمانی: در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
چشم انداز راهبردی: در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
سرنوشت مشترک : در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
میل به تغییر : در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
اتحاد و توافق : در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
کاربرد دانش: در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
فشار عملکرد: در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
روحیه : در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات مربوط به هر مولفه در پرسشنامه هوش سازمانی کسب کرده باشند.
خلاقیت: در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی ها از پاسخ به سوالات پرسشنامه خلاقیت کسب کرده باشند.
ای بر پیشرفت در بسیاری از مراحل زندگی است، میشود
با توجه به مطالب بالا هدف اصلی این پژوهش رابطه بین مهارت های ارتباطی و اخلاق حرفه ای دبیران بر پیشرفت تحصیلی دانش آموزان در دبیرستان های جزیره کیش می باشد .
اهداف پژوهش :
هدف اصلی :تبیین رابطه مهارت های ارتباطی و اخلاق حرفه ای دبیران بر پیشرفت تحصیلی دانش آموزان می باشد .
هدف های فرعی :
فرضیات پژوهش :
فرضیه اصلی: بین مهارت های ارتباطی و اخلاق حرفه ای دبیران با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان رابطه معناداری وجود دارد .
فرضیه های فرعی:
تعاریف عملیاتی و مفهومی:
تعریف مفهومی:
اخلاق حرفه ای:
به عنوان مجموعه ای از اصول، اغلب به عنوان منشوری که برای راهنمایی و هدایت استفاده می شود، تعریف شده است. (بیک زاد و همکاران،1389).
ابعاد اخلاق حرفهای:
مهارت های ارتباطی :
شامل توانایی های گوش دادن فعالانه، مهار و نظم دهی به هیجان ها، دریافت و ارسال پیام های واضح و نیز کشف معنای حقیقی پیام های کلامی و غیر کلامی ، بینش نسبت به فرایند ارتباط و در نهایت قاطعیت در ارتباط می باشد (سیف و همکاران 1384).
ابعاد مهارت های ارتباطی:
مهارت مدیریت هیجان فرد را قادر میسازد تا هیجان ها را در خود و دیگران تشخیص داده، نحوه تأثیر آن ها را بر رفتار بداند و بتواند واکنش مناسبی به هیجان های مختلف نشان دهد. امروزه کسانی را که قادر هستند از هیجانات به نفع خود و روابطشان استفاده کنند، دارای کیفیتی میدانند که به آن هوش هیجانی میگویند.
هفت عامل برای مهارت ادراک دیگران لازم است
ابراز وجود ، رفتاری است که شخص را قادر می سازد به نفع خود عمل کند؛ روی پای خود بایستد؛ احساسات واقعی خود را صادقانه ابراز کند و با توجه نمودن به حقوق دیگران، حق خود را بگیرد (آلبرتی و امونز 1982).
پیشرفت تحصیلی :
مقدار دستیابی دانش آموز به هدف های تربیتی که معمولا در حیطه شناختی و در یک موضوع درسی خاص است می باشد ( خوی نژاد، 1374 ).
تعیین مقدار یادگیری دانش آموزان در طول یک نیمسال تحصیلی و یا یک سال تحصیلی که بوسیله یک آزمون در پایان دوره آموزشی اندازه گیری می شود ( شعبان سیجانی، 1374 ).
تعاریف عملیاتی:
اخلاق حرفهای دبیران:
میزان نمره ایست که دبیر از پرسشنامه 35 سئوالی اخلاق حرفه ای مرزبان، (1389) کسب می نماید.
تعهد : میزان نمره ایست که دبیر از گویه های شماره 1 الی 7 پرسشنامه 35 سئوالی اخلاق حرفه ای مرزبان، (1389) کسب می نماید.
تخصص: میزان نمره ایست که دبیر از گویه های شماره 8 الی 11 پرسشنامه 35 سئوالی اخلاق حرفه ای مرزبان، (1389) کسب می نماید
تعلق: میزان نمره ایست که دبیر از گویه های شماره 12 الی 17 پرسشنامه 35 سئوالی اخلاق حرفه ای مرزبان، (1389) کسب می نماید.
تداوم: میزان نمره ایست که دبیر از گویه ها ی شماره 18 الی 22 پرسشنامه 35 سئوالی اخلاق حرفه ای مرزبان، (1389) کسب می نماید
تکامل: میزان نمره ایست که دبیر از گویه های شماره 23 الی 28 پرسشنامه 35 سئوالی اخلاق حرفه ای مرزبان، (1389) کسب می نماید.
تحول: میزان نمره ایست که دبیر از گویه های شماره 29 الی 35 پرسشنامه 35 سئوالی اخلاق حرفه ای مرزبان، (1389) کسب می نماید.
مهارت های ارتباطی دبیران :
میزان نمرهای است که دبیر از پرسشنامه 34 سوالی مهارت های ارتباطی نعیمه عطارها، (1389) کسب می کند .
مهارت مدیریت هیجانی: میزان نمرهای است که دبیر از گویه های (12،13،14،19،17،20،21،23،30،31،3،4) پرسشنامه 34 سوالی مهارت های ارتباطی نعیمه عطارها، (1389) کسب می کند .
مهارت ادراک دیگران: میزان نمرهای است که دبیر از گویه های (32،1،5،7،9،10،15،18،22،24،27،28) پرسشنامه 34 سوالی مهارت های ارتباطی نعیمه عطارها، (1389) کسب می کند .
مهارت ابراز وجود: میزان نمرهای است که دبیر از گویه های (34،2،6،8،11،16،25،26،29،33) پرسشنامه 34 سوالی مهارت های ارتباطی نعیمه عطارها، (1389) کسب می کند .
ازدواج در مقایسه با سایر روابط انسانی، بهترین فرصت برای تجربه خوشبختی، حمایت اجتماعی و صمیمیت است و افراد را به گونه ای به هم پیوند میدهد که در روابط دیگر میسر نیست (فاورز، 2003: به نقل از شریفی، 1390). پیمان ازدواج قادر است بسیاری از نیازهای فردی و اجتماعی زن و مرد را در قالب ارتباطات جسمانی و جنسی، روانی- اجتماعی و دیگر قراردادهای عرفی و اجتماعی برآورده سازد. ازدواج در مقایسه با دیگر ارتباطات انسانی دامنهای وسیع گسترده دارد و دارای ابعاد زیستی، اقتصادی، عاطفی و نیز روانی- اجتماعی است (نوابی نژاد، 1380). صمیمیت در ازدواج حائز اهمیت فراوانی است، زیرا تعهد زوجین به ثبات رابطه را محکم می کند و به طور مثبتی با سازگاری و رضایت زناشویی همراه است. به نظر هات فیلد(1988؛ به نقل از اعتمادی، 1387) صمیمیت شامل فرایندی است که در آن افراد تلاش می کنند به یکدیگر نزدیک شوند و شباهت ها و تفاوت هایشان را در احساسات، افکار و رفتارها را کشف کنند. مطالعات نشان می دهد که برخورداری از صمیمیت در میان زوج های متاهل، از عوامل مهم ایجاد ازدواج های پایدار است (کرافورد و آنگر، 2004؛ به نقل از اعتمادی،1387) و اجتناب از برقراری روابط صمیمانه، از عواملی است که موجب شکست در زندگی خانوادگی می شود (بلوم، 2006؛ به نقل از اعتمادی،1387).
دلبستگی از مفاهیم مهمی است که در اوان کودکی در افراد شکل می گیرد و دید فرد را نسبت به دنیا و اطرافیان از جمله پدر و مادر شکل می دهد و تاثیرات آن تا برزگسالی ادامه دارد، علی الخصوص در روابط زناشویی و روابط زوجی متبلور خواهد بود. در این بین در فرد باورهایی شکل می گیرد که بر رفتار و افکار وی در رابطه با اطرافیان و نحوه ارتباط برقرار کردن با آن ها تاثیر می گذارد. از جمله این باورها می توان به باورهای ارتباطی اشاره کرد. منظور از باورهای ارتباطی در روابط زناشویی، عقیده یا ذهنیتی است که زن و شوهر نسبت به ارتباط زناشویی خود دارند و آن را به عنوان واقعیت پذیرفته اند.
بیان مسئله:
خانواده از ارکان عمده و نهاد اصلی هر جامعه ای به شمار می رود و کانون اصلی ظهور عواطف انسانی و روابط صمیمانه میان افراد است. خانواده نهادی است اجتماعی و مانند آیینه ای عناصر اصلی جامعه را در خود دارد و انعکاسی از نابسامانی ها، کج کاری ها و کارکردهای معقول و مناسب اجتماع است. ازدواج و روابط زوجی دارای ویژگی هایی است از جمله دارای گذشته، حال و آینده می باشد که تمرکز افراطی بر هیچ یک از این مقاطع زمانی صحیح نیست. به نظر اغلب مشاوران زناشویی، هر چه عمر زندگی زناشویی بیشتر می شود، میزان ارضای متقابل کاهش می یابد. در حالی که بر حسب طول عمر زناشویی میزان رضایت طرفین باید افزایش یابد و شادابی و سرزندگی در زندگی مشترک زوج ها رشد کند. همانطور که زوجین بعد از ازدواج باید از نظر جسمی و روانی وضعیت بهتر و مناسب تری داشته باشند، در رابطه زناشویی نیز با گذشت زمان و تا وقتی که از نظر فیزیولوژی و جسمی مشکلی وجود نداشته باشد، رابطه جنسی باید بهتر، زیباتر و عاشقانه تر صورت گیرد، به طوری که دلبستگی مرد و زن به همدیگر و نسبت به کانون گرم خانواده بیشتر شود. صمیمیت اغلب به عنوان یک فرایند پویا توصیف می شود. به نظر استرنبرگ (1987؛ به نقل از اعتمادی، 1387) صمیمیت احساساتی است که نزدیکی، تعلق و تماس را ایجاد می کند و یک نزدیکی، تشابه و روابط شخصی عاشقانه یا هیجانی با شخص دیگر، که مستلزم شناخت و درک عمیق از فرد دیگر می باشد. همچنین به بیان افکار و احساساتی است که نشانه تشابه با یکدیگر اشاره دارد. صمیمیت یک فرایند تعاملی است، محور این فرایند آگاهی، فهم، پذیرش، همدلی با هیجانات فرد دیگر، قدرشناسی یا پذیرش دیدگاه منحصر به فرد، فرد دیگر از دنیاست. صمیمیت نیازی اساسی و مهم برای آدمی است، و تنها یک تمایل یا رغبت نیست (باگاروزی،2001). استرنبرگ (1986) در مدل سه وجهی خود از عشق، صمیمیت را احساس نزدیکی با دیگری می داند و معتقد است که مشارکت و همدلی با نیازهای طرف مقابل در زندگی خانوادگی، صمیمیت را به دنبال دارد. مفهوم پردازی رایج از صمیمیت با سطح نزدیکی به همسر، به اشتراک گذاری ارزش ها و ایده ها، فعالیت های مشترک، روابط جنسی، شناخت از یکدیگر و رفتارهای عاطفی نظیر نوازش کردن است. فردی که میزان صمیمیت بالاتری در روابط تجربه می کند، قادر است خود را به شیوه مطلوبتری در روابط عرضه کند و نیازهای خود را به شکل موثرتری به شریک و همسر خود ابراز نماید (پاتریک، سلز، گیودرانو، تولراد، 2007).
یکی از متغیرهایی که بر صمیمیت زناشویی بین زوجین تاثیر دارد دلبستگی است. دلبستگی یکی از متغیرهایی است که بر اساس پیشینه نظری و پژوهشی در اکثر رفتارهای افراد از دوران کودکی تا بزرگسالی تاثیر دارد. از منظر دیدگاه دلبستگی، هریک از زوجین با انتظارات و تجاربی از گذشته خود، وارد رابطه کنونی می شوند که نقش مهمی در چگونگی پاسخ دهی آن ها به همسر خود دارد (هازان و شیور، 1987؛ ضیاء الحق و همکاران، 1391). بنابراین مشکلات زوجین فقط ناشی از مهارت های ارتباطی آنها نیست، بلکه ناشی از حل و فصل ناقص تجارب اولیه دلبستگی آنهاست (کلالو، 2006؛ ضیاء الحق و همکاران، 1391). از این رو هدف عمده این رویکرد این است که به زوجین کمک کند تا نیازها و تمایلات اصلی و نگرانی های دلبستگی یکدیگر را شناسایی کرده و ابراز کنند. بنابراین از ناامنی های دلبستگی زوجین کاسته می شود و دلبستگی ایمن بین آنها پرورش می یابد (جانسون، 2003؛ ضیاء الحق و همکاران، 1391). بالبی(1961؛ میلیکین،2000) ادعا کرد که پیوندهای دلبستگی فقط یک پدیده انسانی نیست، بلکه پدیدهای در بین pestanداران نیز میباشد. پیوندهای دلبستگی پدیدههای اجتماعی و فیزیولوژیکی را پیوند می دهد وکنش متقابل آنها را مورد تاکید قرار می دهد، که در مرکز روابط پیرامونی رشد، روابط نزدیک و پیوندهای عاطفی بین کودک و والدین قرار دارد. کمپل و تیلور (1980)دلبستگی را به عنوان یک «ریسمان عاطفی» طولانی مدت توصیف کردند. رایج ترین تعریف از مفهوم نظریه دلبستگی ظرفیت فرد برای نگرانی و اعتماد، به خصوص در پریشانی است. رفتارهای دلبستگی صرفاً به صورت واکنش به جدایی توصیف نشده است، بلکه واکنش طبیعی به هرگونه ناراحتی یا عدم قطعیت است (آینزورث، بلهر، واترزر و وال،1978؛ بالبی، 1969: میلیکین،2000).
از دیگر متغیرهایی که می تواند در صمیمیت زناشویی تاثیر مهمی داشته باشد، باورهای ارتباطی است. منظور از باورهای ارتباطی، عقیده یا ذهنیتی است که زن و شوهر نسبت به ارتباط زناشویی خود دارند و آن را به عنوان واقعیت پذیرفته اند و منظور از باورهای ارتباطی ناکارآمد، آن دسته از باورها و تفکرات غیر منطقی می باشد که مختص رابطه زناشویی است و در اثر استفاده افراطی ایجاد مشکل نموده است که شامل 5 مورد به شرح زیر است: الف) باور به اینکه مخالفت تخریب کننده است ،ب) باور به عدم تغییر پذیری همسر، پ) باور توقع ذهن خوانی، ت) کمال گرایی جنسی، ث) باور به تفاوتهای جنسیتی: (زن و مرد متفاوتند (آیدلسون و اپستاین،1982؛ به نقل از شهرستانی و همکاران،1391).
با توجه به اهمیت صمیمیت زناشویی در سلامت افراد خانواده و در نهایت تعادل خانواده و جامعه، بشر از دیرباز با این سؤال رو به رو بوده است که چرا زوجین دچار ناسازگاری میشوند. در پاسخ به این سؤال و سؤالات مشابه دیگر، رویکردهای مختلفی مطرح شدهاند. به باور گاتمن دشواری و اشکال در پردازش اطلاعات موجود و یادآوری آن در زمان دیگر، یکی از دلایل قضاوت نادرست است و در روابط نابسامان، پاسخ های هیجانی زوج ها به همسر خود معطوف به افکار آن ها درباره رفتار همسران و نیز معنایی است که به آن رفتار نسبت می دهند و نه خود رفتار. در میان زوجین ناموفق، اغلب مشاهده می شود هر دو طرف باورهای ارتباطی نا کارآمدی پیدا می کنند (شریفی،1390).
با توجه به اهمیت و نقش کلیدی باورهای ارتباطی و سبک های دلبستگی با رضایت و صمیمیت در زندگی زناشویی در پژوهش حاضر سوال این است که آیا بین باورهای ارتباطی و سبک های دلبستگی با صمیمیت زناشویی مردان متاهل شاغل در آموزش و پرورش رابطه وجود دارد یا خیر؟
اهمیت و ضرورت انجام تحقیق
رابطه زناشویی یکی از قوی ترین رابطه های انسانی است که چگونگی آن پیامدهای گوناگونی برای همسران و دیگر اعضای خانواده دارد. زندگی مشترک دو انسان با یکدیگر آن هم از دو جنس متفاوت امری بسیار ظریف و گاه دشوار است، چرا که زنان و مردان هر کدام به سبک خاص خود صحبت می کنند، در نتیجه بسیاری از اوقات در برقراری ارتباط صحیح با یکدیگر دچار مشکل می شوند. شناخت و کاربرد ارتباط مناسب توسط زوجین می تواند کانون خانوادگی را بسیار دلپذیر سازد و سلامت روانی را در افراد خانواده افزایش دهد و برعکس ارتباطات ناسالم باعث بسیاری از مشکلات زناشویی به صورت پنهان و آشکار در بستر خانواده می شود و موجودیت خانواده را مورد حمله قرار می دهد .
ازدواج رابطه ای منحصر به فرد است. در رابطه زوجی، هر یک از دو عضو زوج می توانند عمیق ترین احساس صمیمیت را تجربه کنند. این رابطه در عین حال که می تواند صمیمانه ترین و راحت ترین رابطه ممکن باشد، می تواند شدیدترین صدمات ممکن را به اعضا وارد کند. در صورتی که ازدواج ناموفق باشد می تواند به توقف رشد شخصی و سرگردانی منجر گردد. شکست در این رابطه می تواند به صدمات و جراحت های روحی منجر گردد که التیام آنها به وقت زیادی نیاز دارد (نظری، 1386).
زن و مرد به دلایل متعدد از جمله شناخت ناکافی از یکدیگر، انتظارات و توقعات غیرواقعی از ازدواج و همسر، مشکلات اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی، لاجرم میبایست مسائل و مشکلات بسیاری را در ایجاد و حفظ و بقای زندگی زناشویی و روابط نزدیک و صمیمانه با یکدیگر تجربه کنند. این حقیقت تلخ که در طبقهبندیهای تشخیصی روانپزشکی مسائل و مشکلات زناشویی و خانوادگی یکی از بالاترین علل رجوع به کلینیکها و مراکز خدمات مشاورهای است، گواه این مدعاست. تجارب نشان میدهد که تعداد زیادی از انتظارات نادرست و غیرواقعبینانه و ادراک زن یا مرد نسبت به ازدواج، توقعات آرمانی و رمانتیک از عوامل اصلی نارضایتی و ناسازگاری در زندگی زناشویی است (نوابینژاد، 1380).
رفتار یک همسر در خلاء روی نمی دهد بلکه در رابطه با افراد و موضوعات و رویدادهای دیگر اتفاق می افتد و همچنین وقتی تغییرات در درون فرد رخ می دهد این تغییرات می تواند بر کل سیستم اثر بگذارد و این اثرات را می توان در رفتارها و پیامدهای رابطه ای اندازه گیری کرد. در واقع نوع ادراک و در نتیجه آن قضاوت بر رفتار همسر است که می تواند تکلیف سوگیری ارتباطی را روشن سازد (خوش کنش،1386).
الیس اظهار می دارد که هیچ رویدادی به خودی خود واجد قابلیت ایجاد آشفتگی روانی در انسان نیست زیرا تمام محرکات و رویدادها در ذهن مورد معنی بخشی قرار می گیرند. بنابراین همه مشکلات و ناسازگاریهای هیجانی ناشی از نحوه تعبیر و تفسیر و پردازش اطلاعات حاصله از محرکات و رویدادهاست که پشتوانه آن، تفکرات غیر منطقی و باورهای غیرواقعی در مورد خود، جهان و دیگران می باشد.(شارف، 2006؛ ترجمه فیروزبخت، 1388).
بنابر تحقیقات انجام شده یکی از مشکلات زوج ها مشکلات ارتباطی و باورها و نوع سبک دلبستگی در زندگی می باشد که صمیمیت و رضایت زناشویی را تحت تاثیر قرار می دهد و با توجه به اهمیت و نقش باورهای ارتباطی در صمیمیت زناشویی، این پژوهش به بررسی رابطه نقش باورهای ارتباطی و سبکهای دلبستگی در زندگی زناشویی می پردازد.
اهداف پژوهش:
هدف کلی:
بررسی رابطه بین باورهای ارتباطی و سبک های دلبستگی با صمیمیت زناشویی معلمان مرد متاهل آموزش و پرورش شهر کرمانشاه در سال تحصیلی94 – 1393 است.
اهداف ویژه:
فرضیههای تحقیق:
فرضیه اصلی:
بین باورهای ارتباطی و سبک های دلبستگی با صمیمیت زناشویی مردان رابطه وجود دارد.
فرضیه های فرعی:
تعاریف متغیرها:
باورهای ارتباطی:
الف)تعریف نظری: باور ارتباطی عبارت است از عقیده یا ذهنیتی که زن و شوهر نسبت به ارتباط زناشویی خود دارند و آن را به عنوان واقعیت پذیرفته اند (آیدلسون و اپشتاین، 1981).
ب) تعریف عملیاتی: باور ارتباطی در این پژوهش عبارت بود از نمره ای که هر کدام از زوجین در پرسشنامه باور های ارتباطی کسب نمود.
سبک های دلبستگی:
الف)تعریف نظری:
سبک دلبستگی : دلبستگی به عنوان پیوند قوی که نخست بین والد و کودک و بعداً به همسالان توسعه داده می شود تعریف شده است ( بالبی، 1969). سبک دلبستگی یک الگوی رفتاری خاص است که کیفیت تعامل بین فرد و موضوع دلبستگی را نشان می دهد (قربانی نیا، 1387).
ب) تعریف عملیاتی:
منظور از سبک های دلبستگی در این پژوهش میزان نمره ای بود که فرد در سوالات پرسشنامه مقیاس تجربه روابط نزدیک به دست آورد.
صمیمیت زناشویی:
الف) تعریف نظری:
صمیمیت میزان احساس نزدیکی و حمایتی است که زن و شوهر درباره یکدیگر دارند یا به عبارت دیگر راه و روش هایی که زوجین به وسیله آنها نزدیکی خود را به همسرانشان نشان می دهند. صمیمیت به عنوان یک نزدیکی، تشابه، عاطفی بودن و رابطه شخصی با فرد دیگر است که مستلزم شناخت، درک عمیق و پذیرش فرد دیگر و بیان افکار و احساسات است. صمیمیت یک نیاز واقعی و اساسی انسان است که در یک چارچوی نیاز بقاء برای دلبستگی رشد می کند (باگاروزی، 2001).
ب) تعریف عملیاتی
صمیمیت زناشویی در این پژوهش به وسیله نمره فرد در آزمون واکر و تامپسون (1983)، اندازه گیری شد.
بخش اول: گستره نظری مربوط به ازدواج ـ خانواده
ازدواج
ازدواج در مقایسه با سایر روابط انسانی، بهترین فرصت برای تجربه خوشبختی، حمایت اجتماعی و صمیمیت است و افراد را به گونه ای به هم پیوند میدهد که در روابط دیگر میسر نیست (فاورز، 2003: به نقل از شریفی، 1390). پیمان ازدواج قادر است بسیاری از نیازهای فردی و اجتماعی زن و مرد را در قالب ارتباطات جسمانی و جنسی، روانی- اجتماعی و دیگر قراردادهای عرفی و اجتماعی برآورده سازد. ازدواج در مقایسه با دیگر ارتباطات انسانی دامنهای وسیع گسترده دارد و دارای ابعاد زیستی، اقتصادی، عاطفی و نیز روانی- اجتماعی است (نوابی نژاد، 1380) ازدواج را می توان به عنوان یکی از مراحل رشد انسانها در نظر گرفت. اگر ازدواج موفقیت آمیز باشد، کمک زیادی به رشد روانی -اجتماعی زوج می کند. موفقیت ازدواج وابسته به میزان آمادگی افراد برای ازدواج و درک واقع بینانۀ آنها از روابط زوجی است. ارتباط زوجی ویژگی های منحصر به فردی دارد که آگاهی و پذیرش این ویژگی ها از سوی زوج می تواند به موفقیت آمیز بودن ازدواج کمک کند (نظری، 1386).
زوج به عنوان یک سیستم منحصر به فرد
ازدواج رابطه ای منحصر به فرد است. در رابطهی زوجی، هر یک از دو عضو زوج می توانند عمیق ترین احساس صمیمیت را تجربه کنند. این رابطه در عین حال که می تواند صمیمانه ترین و راحت ترین رابطه ممکن باشد، می تواند شدیدترین صدمات ممکن را به اعضا وارد کند. در صورتی که ازدواج ناموفق باشد می تواند به توقف رشد شخصی و سرگردانی منجر گردد .شکست در این رابطه می تواند به صدمه ها و جراحت های روحی منجر گردد که التیام آنها به وقت زیادی نیاز دارد (نظری،1386).
روابط زوجی از روابط دوستی و روابط فامیلی متمایز است، چرا که این رابطه ویژگی هایی دارد که روابط فامیلی و دوستی فاقد آنها هستند. بابنزر و وست (1992؛ به نقل از شریفی، 1390) شش ویژگی را به عنوان مشخصه های رابطه زوجی عنوان کرده اند:
دلایل ازدواج:
متخصصان خانواده سه دلیل عمده برای ازدواج برمیشمارند که عبارتند از:
الف) عشق و علاقه: منظور از عشق و علاقه احساسات عمیق مثبتی است که زن و مرد پس از ازدواج نسبت به یکدیگر تجربه میکنند. از جمله این احساسات، توجه و مراقبت، صمیمیت، نزدیکی، انگیختگی ارتباط مطلوب و تمایلات جنسی را میتوان ذکر کرد.
ب) مصاحبت: افراد همچنین به دلیل داشتن نیاز به مصاحبت ازدواج میکنند. مصاحبت محبتی است که ما نسبت به کسی که زندگی مان با او عمیقاً در هم تنیده است احساس میکنیم. در حقیقت شامل تبادل تجربه با فردی است که نسبت به او عشق میورزیم و مورد عشق و علاقه او هستیم و یکدیگر را بخاطر آنچه که هستیم میپذیریم.
ج) تأمین انتظارات: و بالاخره زن و مرد به دلیل تأمین انتظارات ازدواج میکنند. انتظارات از زندگی زناشویی و خانوادگی بین دو حد غیرواقعبینانه و رؤیایی تا واقعبینانه و عقلایی متغیر است. به بیان دیگر زن و مرد در ازدواج باید بدانند چه انتظاراتی از خود، از همسر خویش و در مجموع از ازدواج دارند. هر اندازه این انتظارات واقعبینانهتر باشد پایههای زندگی زناشویی مستحکمتر خواهد بود (نوابینژاد،1380).
خانواده قدیمیترین و کهنترین نهاد اجتماعی است، و از بدو پیدایش بشر وجود داشته و با روابط زناشویی یا پیوند زن و شوهر آغاز می شود و بسته به کیفیت این رابطه، پایداری یا ناپایداری آن تعیین میشود (موسوی، 1383؛ به نقل از شریفی، 1390). خانواده شامل دو یا بیش از دو تن میباشد که به یکدیگر متعهد هستند و ارزش ها، مسئولیتها و تصمیم گیریها، منافع و صمیمیت مشترک را میپذیرند (اولسون، 2001، به نقل از عباس پور، 1386؛ به نقل از شریفی، 1390). خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی -فرهنگی تلقی می شود که در کنار همه خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه ای از قواعد است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند. اعضای این سیستم باهم رابطه ای عمیق و چند لایه دارند. همچنین اعضای خانواده تا حدودی زیادی پیشینه مشترک، ادراکات درونی شده مشترک، مفروضات و دیدگاههایی درباره دنیا و برداشت مشترکی از اهداف زندگی دارند. در داخل این سیستم، حلقه های عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی افراد را به هم گره زده است. اغلب اوقات اعضا از طریق تولد یا ازدواج در این سیستم وارد می شوند. نفوذ خانواده باعث می شود، حتی زمانی که اعضا بوسیله فاصله های فیزیکی و یا گاهی مرگ از هم جدا می شوند، حلقه های عاطفی و ارتباطی اعضاء باقی بماند. به عبارتی عضو یک خانواده هرگز نمی تواند به طور کامل و واقعی، عضویت در آن خانواده را از دست بدهد (نظری،1386).
خانواده در پاسخ به نیازهای فرهنگی جامعه، نقش حمایت و اجتماعی کردن اعضای خود را تقبل کرده است. خانواده به یک معنا دو نقش متفاوت ایفاء میکند: یکی داخلی، که حمایت روانی اجتماعی از اعضای خود میباشد و دیگری خارجی، یعنی برونسازی با فرهنگ و انتقال آن (مینوچین، 1974؛ به نقل از ثنایی، 1375؛ به نقل از شریفی، 1390).
در سال های اخیر، زمینه روان درمانی خانواده و تلاش برای ارتقای سطح بهداشت روانی آن، پژوهش های روان شناختی بسیاری را برانگیخته است، چرا که خانواده کوچکترین واحد اجتماعی تلقی می شود و اجتماعی که از خانواده ی سالم تشکیل شده مسلماً اجتماعی سالم است و شرط خانواده ی سالم این است که افراد آن سالم باشند، بنابراین برای بهبود وضع اجتماع، تلاش برای بهبود وضع خانواده و افراد آن مهم ترین مسئله است (ستیر، ترجمه بیرشک، 1384). زوجین پیکره ی اصلی خانواده به شمار می آیند و سلامت ساخت، مرزها و زیر سیستم های یک خانواده، به میزان استحکام و پویایی این پیکره بستگی تام دارد (هاروی، 2005).
از جمله عوامل تأثیر گذار بر روابط طولانی مدت یک زوج در خانواده، سطح تعارضهای زناشویی و نیز میزان رضایت از زندگی هر یک از زوجین می باشد (چانگ، 2008). تعارض زناشویی، عنصری اجتناب ناپذیر در روابط زناشویی است و شاید در برخی مواقع، وجود تعارض بر سر مسائل مهم در خانواده و روابط زناشویی ضروری می نماید (کانگ، 2011). تعارض بین فردی به عنوان نوعی تعامل که در آن اشخاص تعاملات، دیدگاه ها و عقاید متضادی را بیان می کنند، تعریف شده است (کلاین، 2006). تعارض زناشویی از ناهماهنگی زن و شوهر در نوع نیازها و روش ارضای آنها، خود محوری و اختلاف در خواسته ها، طرح های رفتاری و رفتارهای غیر مسئولانه در خصوص ارتباط زناشویی و ازدواج ناشی می شود (فرحبخش، 1383).
بر این اساس در رویکرد شناخت درمانی نیز بر فرضیه و باورهای موجود در طرحواره های شناختی زن و شوهر تأکید شده است. به نظر بک وقتی طرحواره های شناختی (باورها و فرضیه ها) تحت تأثیر تحریفات شناختی قرار می گیرند، حکم قاعده یا باورهای غیر منطقی را پیدا می کنند که این باورهای افراطی و بسیار مطلق باعث می شوند نظام تفسیری زوجین به صورت غیر منطقی و نادرست عمل کند و زن و شوهر در تعاملات خود دچار تعارض شوند (بک،ترجمه، قراچه داغی، 1380).
مطالعات دیدگاه شناختی و ارتباطی در مسائل زناشویی و مطالعه عوامل دخیل در تعارض زناشویی نشان داده است که شناخت، تفکرات و باورهای ارتباطی نقش به سزایی در روابط زوجین ایفا می کنند. از دیدگاه نظریه عقلانی- عاطفی – رفتاری، ناسازگاری زناشویی علت وفاداری زوجین به یک یا چند اسطوره ارتباطی است که این اسطوره ها عموماً مربوط به روابط زناشویی و عشق می باشند. اسطوره ها باور همگانی بوده که باعث می شوند زوجین انتظارات خود را از یکدیگر بالا برده و بادنبال کردن این اسطوره ها در روابط خود احساس نارضایتی کنند.ا گر این اسطوره ها تبدیل به الزام و اجبار گردد (باور غیر منطقی) آنگاه ناسازگاری زناشویی بروز می کند (درایدن، 2003).
با ارتباط درست می توان پیوندهای بین فردی را افزایش داد، امکان اتخاذ تصمیم درست تر را فراهم نمود، نگرش ها و باورهای طرف مقابل را در جهت رسیدن به همدلی بیشتر هدایت کرد و تغییرات ودگرگونی های را توجیه نمود. عواملی وجود دارند که می توانند اثر بخشی یک ارتباط را تضعیف کرده و موجب عدم درک درست پیام فرستاده شده یا به عبارتی رمز گشایی صحیح آن شوند که به عنوان نمونه می توان به باورهای غلط، پیش داوری ها و نگرش های منفی اشاره نمود. هم چنین هر چه حوزه های شناختی دو عنصر ارتباط، یعنی گیرنده و فرستنده، از یکدیگر دورتر باشد اثر بخشی ارتباط کمتر خواهد بود. اگر چه در توضیح و تبیین علل مشکلات ارتباطی دیدگاه های متفاوتی ارائه شده است اما در این زمینه موضع رویکرد شناختی از جایگاه برجسته ای برخوردار است از این دیدگاه احساسات و رفتارهای آشفته صرفاً معلول رفتار غلط یکی از زوجین یا حتی مشکلات و گرفتاری های زندگی نیست بلکه بخش عمده ای از آن می تواند به دلیل باورها و نگرش هایی باشد که یک یا هر دو آنها در مورد رفتارها و یا دشواری های زندگی دارند(ادیب راد و ادیب راد، 1384).
وابستگی آفتی بزرگ است که یک رابطه را به ناکامی میکشاند، زیرا انسان وابسته همواره فرد مقابل را وادار میکند به خاطر او، افکار و عقاید و نوع زندگی خودش را عوض کرده و بهطور کلی طبق نظر او زندگی کند. مسلما چنین فردی هرگز نمیتواند عشق خود را همانطور که هست بپذیرد و او را دوست داشته باشد.
وابستگی نوعی نیاز عاطفی و روانی به فرد دیگری است که بدون وجود او فرد وابسته، در زندگیاش دچار مشکل میشود. در واقع فرد وابسته از آن جهت به دیگران وابسته میشود که گمان میکند بدون حضور دیگری نمیتواند تعادل روانی داشته باشد. بزرگترین مشکلی که وابستگی برای انسان ایجاد میکند و تمام زندگی او را تحتالشعاع قرار میدهد این است که مانع هویت و فردیتیابی او میشود
(بختیاری پور و عامری،1389).
بنابراین پژوهش حاضر برآن است که رابطه بین وابستگی و باورهای ارتباطی زوجین با تعارض زناشویی را به علت تأثیری که بر کیفیت روابط زناشویی دارد وهم چنین به این علت که پژوهش خاصی در این زمینه انجام نگرفته بود را بررسی کند.
بیان مسأله
اختلافات بین فردی، و در راس آن اختلاف های ناشی از روابط زناشویی برای زوجین پدیده ای بغرنج و ناراحت کننده است و در عین حال اختلاف نظر و تعارض امری طبیعی و اجتناب ناپذیر در روابط بین فردی است.اما گاهی این اتفاقات به تعارض های شدید منجر می شود. امروزه خانواده ها درگیر انواع گوناگونی از تعارضات و اختلافات شدید هستند که این اختلافات باعث عدم کارکرد خوب و سالم خانواده به عنوان نخستین و قدیمی ترین نهاد اجتماعی می شود، نهادی که وظیفه اصلی آن ایجاد روحیه و شخصیت سالم است خود به عاملی برای اختلافات عاطفی، رفتاری و شخصیتی تبدیل می شود (بختیاری پور و عامری، 1390).
تعارض زناشویی، ناشی از واکنش نسبت به تفاوت های فردی بوده و زمانی که آنقدر شدت می یابد که احساس خشم، خصومت، کینه، نفرت، حسادت و سوء رفتار کلامی و فیزیکی در روابط آنان حاکم می شود و به حالت ویرانگر درمی آید، حالتی غیر عادی است (کالینو سویی گوک، 2009).در واقع کنش و واکنش دو فرد که قادر نباشند منظور خود را تفهیم کنند، تعارض نامیده می شود(وایلی، 2000). تعارض زناشویی وقتی بروز می یابد که اعمال یکی از طرفین با اعمال طرف مقابل تداخل کند، هم چنان که دو فرد به هم نزدیک تر می شوند، پتانسیل تعارض افزایش می یابد. در حقیقت، وقتی تعاملات بین زوجین بیشتر می شود و فعالیت ها و موضوع های متنوع تری را در بر می گیرد، فرصت مخالفت بیشترمی شود، در این حالت، رفتار یک شخص با توقعات شخص دیگر جور در نمی آید (گلادینگ، 2003، ترجمه،
بهاری، 1386)
از طرف دیگر عوامل شناختی نیز در درک مسائل زناشویی و تغییر رابطه اهمیت زیادی دارد. زوجین مجموعه ای ازانتظارات، باورها و تصورات خیالی مربوط به صمیمیت را که عمدتاً غیر واقع بینانه است ومنجر به کاهش صمیمیت و رضایت می شود، در پیوند زناشویی وارد می کند.
در نظریه های شناختی، الگوهای اسنادی مورد توجه خاص قرار گرفته است. بر اساس این الگو، استنتاج های افراد از مشاهده رفتارهای همسرشان به طور جدی بر رضایت آنان تأثیر دارد. علاوه بر این، باورهای غیر منطقی، خطاهای شناختی و باروهای غیر واقع بینانه نیز در رابطه با زوجین بررسی شده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ،2000).
مسائلی مانند برداشت های منفی زوجین، داشتن معیارهای انعطاف ناپذیر، تعصب های شخصی و سوء تفاهم یا درک نکردن صحبت های یکدیگر آن طور که هست،در اغلب ازدواج ها موجب نارضایتی زوجین شده، بر جنبه های مثبت ازدواج غلبه می یابد. ریشه مشکلات و ناسازگاری های زناشویی در تفکرهای غیر منطقی یک یا هر دو شریک زندگی است که در صورت اصلاح این تفکرها اختلاف زناشویی نیز از بین می رود (الیس، 1990). وابستگی ناشی از ترس ما از تنها ماندن و پذیرفته و تأیید نشدن است چنین ترسی در نهایت منجر به آن می شود که ما نتوانیم واقعی باشیم و هم چنین نمی توانیم روابط سالمی با خود، دیگران و محیط اطرافمان برقرار کنیم.
متخصصان بهداشت روانی معتقدند که توانایی تشخیص علائم و نشانگان وابستگی برای اجتناب از هر گونه آسیب روان شناختی و فیزیکی و هیجانی بسیار حائز اهمیت است (بارگر، 2005).
از طرف دیگر شواهد فراوانی گویای آن است که زوجین در جوامع امروزی جهت برقراری و حفظ روابط صمیمی و درک احساسات از جانب همسرانشان به مشکلات فراگیر و متعددی دچارند. بدیهی است که کمبودهای شدید موجود در کفایت های عاطفی وهیجانی و شخصیتی همسران هم چون توانایی کنترل رابطه و نیاز اثرات نامطلوبی بر زندگی مشترک آنان می گذارد و این مشکلات سبب پریشانی روابط زناشویی آنها شده و احساس رضایت و خشنودی در زندگی زناشویی را در آنان کاهش می دهد (بختیاری پور و عامری، 1389).
از این رو،روش انجام این پژوهش جهت شناسایی عوامل دخیل شناختی و رفتاری در تعارض زناشویی ضروری به نظر می رسد اگر چه تاکنون در ایران پژوهش های بسیاری پیرامون عوامل اقتصادی، فرهنگی، روان شناختی و جامعه شناختی دخیل در مشکلات زناشویی انجام شده است اما تاکنون پژوهشی به طور مشخص نقش عوامل شناختی و شخصیتی مهمی چون باورهای ارتباطی و وابستگی به دیگران در زوجین را در تعارض زناشویی آنان بررسی نکرده است.
پژوهش حاضر در پی پاسخگویی به این سؤال اساسی است که کدام یک از مؤلفه های وابستگی به دیگران و باورهای ارتباطی پیش بینی کننده قوی تری برای تعارض زناشویی است؟ از این جهت تلاش می شود تا در این پژوهش رابطه مولفه ای وابستگی به دیگران و باورهای ارتباطی با تعارض زناشویی بررسی گردد.
اهمیت و ضرورت
ازدواج پدیده ای است که می تواند باعث آرامش و سلامت روانی زن و مرد گردد، در عین حال می تواند به جایی برسد که به جای تامین انرژی روانی زوجین، انرژی زیادی از آنان گرفته باعث بروز انواع اختلالات روانی گردد. در این صورت تنها دو راه حل برای زوج درمانده، باقی خواهد ماند اول اینکه گرچه زندگی زناشویی آنها، آکنده از آشفتگی هاست، آن را تحمل کنند و دومین راه حل، طلاق است ، راهی که در سال های اخیر، در صد زیادی از افراد، آن را بر می گزینند( فرحبخش،1383).
طلاق، منشاء بروز آسیب های اجتماعی فراوانی است. در سال های اخیر، شاهد افزایش نرخ طلاق و کاهش طول ازدواج بوده ایم. از جمله دلایل اصلی بروز طلاق عبارتند از: فقدان تفاهم شخصیتی وناهمسانی فرهنگی و اجتماعی، مطلوب نبودن فرایند همسریابی ، نارضایتی جنسی، فقدان آموزش در خصوص مهارت های زندگی ، عدم سازگاری سبک های دلبستگی زوجین، باورها ونگرش های ناکارآمد و انتظارات غیر منطقی از ازدواج (صیاد پور، 1384).
افزایش روز افزون تعارض های زناشویی در دنیای معاصر و خطر بروز جدایی و اثر منفی آن بر سلامت روانی زوجین و فرزندان آنان موجب شده است تا مشاوران و خانواده درمانگران نظریه ها و طرح هایی را برای کمک به زوجین دچار تعارض ارائه دهند. (بیچ، 2006).
باورها، شناخت و اسطوره هایی که در اذهان افراد از جمله زوج ها وجود دارد در نحوه ارتباطات آنها تأثیر می گذارد. شناخت این باورها و نفوذ آنها را در زوج ها، کارکرد خانواده، در سازگاری زناشویی و تداوم این ارتباط نمی توان نادیده گرفت. (بک،ترجمه،قراچه داغی،1380).
در همین راستا انجمن بهداشت روانی ملی اظهار می دارد که وابستگی یک رفتار آموخته شده نیز می تواند باشد که می تواند از یک نسل به نسل دیگر منتقل شود و در واقع یک وضعیت هیجانی و رفتاری است که بر توانایی فرد برای داشتن یک رابطه زناشویی رضایت بخش و سالم اثر گذار است. یکی از علت های زیر بنای این وابستگی را به تفکرات غیر منطقی فرد وابسته می توان نسبت داد و تفکراتی از قبیل سردرگمی و حس بی کفایتی داشتن، اعتقاد به اینکه دیگران مسئول هیجان و انتخاب های وی هستند. وابستگی، به دیگران و ترس و تنهایی، بی ارادگی در انتخاب، تلاش مستمر برای تأثیر گرفتن دیگران حتی در هنگام به مخاطره افتادن. همان طور که الیس معتقد بود به احتمال قوی برخی زوجین تحت تاثیر باورهای غیر منطقی، دچار گرایشات خاص در رفتارها و اعمال خود می شوند که موجبات نارضایتی آنان را در زندگی زناشویی فراهم می آورد. و این تفکرات غیر منطقی را ریشه بسیاری از مشکلات و اختلالات روانی می داند و به دنبال مجموعه ای از این توقعات و تفکراتغیر واقع گرایانه و فراز و نشیب های زندگی است که تعارض زناشویی بروز می کند(بختیاری پور و عامری، 1389).
با توجه به نقش و اهمیت ازدواج در شکل گیری خانواده و تداوم نقش آن در جامعه محقق قصد دارد تا هر چه بیشتر باورهای ارتباطی رایج و مؤثر بر تعارضات زناشویی را بررسی کند از آنجا که هدف از تشکیل خانواده، ناسازگاری، فروپاشی و طلاق نیست. اما متاسفانه افزایش روز افزون ناسازگاری و طلاق را شاهد هستیم . به نظر محقق استحکام بخشیدن به کانون خانواده، بررسی حوزه هایی که به اختلاف و ناسازگاری زناشویی منجر شده و نهایتاً طلاق و فروپاشی نظام خانواده که اثرات مخرب و سوء بر زوج ها خصوصاً فرزندان می گذارد و نیز تاکید هر چه بیشتر بر ایجاد رابطه، نحوه ونگرش به ارتباط و کیفیت ارتباط در تداوم زندگی زناشویی، تاکید بر باورهای ارتباطی و اسطوره هایی که در حل و رفع تعارضات و در نتیجه سازگاری و کارکرد خانواده مؤثرند برای برگزاری دوره های آموزشی برای زوج ها تأکید کند.
لذا یافته های حاصل از این پژوهش می تواند در پیشگیری از طلاق، بالا بردن سطح آگاهی کارمندان از انواع باورهای ارتباطی می شود که میزان تعارضات زناشویی را کاهش دهد و سطح کیفی زندگیشان را افزایش دهد.
اهداف پژوهش
هدف اصلی
تبیین رابطه وابستگی به دیگران و باورهای ارتباطی با تعارضات زناشویی
اهداف جزئی
1- تبیین رابطه وابستگی به دیگران و ابعاد آن با تعارضات زناشویی و ابعاد آن
2- تبیین رابطه باورهای ارتباطی و مؤلفه های آن با تعارضات زناشویی و ابعاد آن
3- تبیین نقش پیش بینی کنندگی تعارضات زناشویی بر اساس وابستگی به دیگران و باورهای ارتباطی.
فرضیه های پژوهش
1- بین وابستگی به دیگران و ابعاد آن با تعارضات زناشویی و ابعادآن رابطه معنادار وجود دارد.
2- بین باورهای ارتباطی و مؤلفه های آن با تعارضات زناشویی و ابعاد آن رابطه معنادار وجود دارد.
سؤال پژوهش