کم توان ذهنی بیان کننده محدودیتهای اساسی در کارکرد کنونی فرد است. کودکان کم توان ذهنی به سبب محدودیتهای گوناگون که غالباً از محدودیتهای شناختی ناشی می شود. با شکستهای متعددی روبرو میشوند. و پیامد همه این عدم موفقیتها ناکامی است(آذر نیوشان،1391). ادراکات کودکان کم توان ذهنی کم بارتر از کودکان بهنجار و دامنه معلوماتشان بسیار تنگتر و محدودتر از آنهاست. اختلال فعالیت مغزی کودک کم هوش در فقر و محدودیت شدید دامنه شناختش، بروز می کند. شناخت او از دنیای خارج و از نظام روابط و پیوندها با محدودیت مفاهیمی که در اختیار دارد مشخص می شود(لوریا وهمکاران، 1373)
با روش های آموزشی مناسب و با دقت و نظام دهی لازم حتی کودکانی که قابلیتهای طبیعی کمتری دارند میتوانند بدون اشکال برنامه مدارس عادی را تعقیب کنند و آموزشی که بطور مناسب تنظیم شده را کامل فرا گیرند. در فرایند این آموزش است که قابلیتهای کودک بازهم بهتر و بیشتر شکل میگیرد و رشد می کند(لوریا و همکاران،1373). یکی از مشکلات بارز کودکان کم توان ذهنی ضعف خواندن می باشد که در زندگی روزمره آنها نیز زیاد کاربرد دارد. ضعف هوشی و کم توانی در درک موجب می شود که این کودکان نسبت به آموزش خواندن بسیار بی میل باشند و با کمترین فشار دچار دل زدگی و خستگی شوند(افروز،1379).
غربالگری و تشخیص مشکلات یادگیری، جهت انجام مداخلههای زود هنگام و پیشگیری از اختلالات ناشی از ناتوانی های تحولی و تحصیلی همواره مورد توجه محققان، روانشناسان وکارشناسان تعلیم و تربیت استثنایی بوده است. در این زمینه ارزیابی مهارت های ادراک دیداری از اهمیت خاصی برخوردار است، چراکه ضعف مهارت های ادراک دیداری یکی ازمهمترین علل مشکلات یادگیری محسوب می شود(نظری، سیاحی و افروز، 1392). تغییرات رشدی در سرعت ادراک دیداری، موجب افزایش توانایی خواندن می شود.یکی از روش های آموزشی که پژوهشهای متعددی اثربخشی آنرا بخصوص درحوزه ناتواناییهای یادگیری تائید کرده اند ادراک دیداری است. ادراک دیداری می تواند مهارت های اساسی خواندن و نوشتن را تقویت کند. در مورد جایگاه ادراک دیداری در عمل خواندن میتوان گفت: اگر خواندن را به عنوان یک عمل ارتباطی در نظر بگیریم. برای انتقال پیام از گیرنده به فرستنده نیاز به کانال ارتباطی است. ادراک دیداری یکی از کانالهای ارتباطی است که نقش بسیار مهمی در دریافت پیام نوشتاری بازی می کند. بنابراین، ادراک دیداری نقش بسیار مهمی در یادگیری تحصیلی به ویژه یادگیری خواندن ایفا می کند(درتاج و ربیعی وزیری، 1386). درس فارسی یکی از دروس پایهای دوران دبستان میباشد.کودکان کم توان ذهنی با آغاز خواندن و نوشتن با مشکلات جدی مواجه هستند که مستلزم شکل پیچیدهتری از کارکرد مغزی است. نظیر قبول استانداردهای معلم، انگیزشهای تازه و شکلهای غیر مستقیمی از کارکرد مغزی که مخصوص سنین دبستان است. بنابراین ضعفهای زیادی در فهم و درک و یادگیری خواندن دارند بطوری که عدم یادگیری عمیق این مفاهیم منجر به افت تحصیلی در پایه های بالاتر می شود. از این رو سعی میکنیم با بهره گرفتن از روشهای متنوع و جذاب و متناسب با سن ذهنی آنها فعالیتهایی تدارک ببینیم تا حدودی مشکلات یادگیریشان را کاهش دهیم.
در ادامه این فصل به بیان مسأله و اهمیت و ضرورت انجام تحقیق و اهداف و فرضیه ها و تعریف متغیرهای تحقیق پرداخته می شود.
1-2 بیان مسأله
کم توان ذهنی نوعی ناتوانی رشدی است که در هنگام تولد یا دوره کودکی بروز می کند. کم توانی ذهنی بصورت سطحی از عملکرد ذهنی پایینتر از میانگین تعریف شده که محدودیتهای معناداری را مهارت های زندگی روزانه ایجاد می کند. کم توانی ذهنی از طریق محدودیتهای معنادار کارکردهای ذهنی و سازگاری رفتاری همانند مهارت های فکری و سازگاری عمل شناخته می شود(انجمن کم توان ذهنی امریکا، 2002). کودکان کم توان ذهنی شامل سه گروه هستند(عمیق ، متوسط و خفیف) کودکان دارای ناتوانی ذهنی خفیف با بهره هوشی بین 53 تا 70 هستند که توانایی آموزش مدرسهای و کسب مهارت های حرفهای را دارند و حدود 85 درصد کودکان کم توان ذهنی را تشکیل میدهند(کرک، گالاگر،1385). اگرچه کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر نمیتوانند بهره لازم و کافی را از برنامه های آموزش کلاسهای عادی ببرند اما آموزش پذیرند و قادر به فراگیری حداقلی از اطلاعات عمومی و درسهای کلاسی از قبیل خواندن، نوشتن و حساب کردن و مهارت های مناسب حرفهای و شغلی هستند و میتوانند در اداره زندگی خود از تحصیل بهره مند شوند(افروز، 1379).
بدون شک میان بروز قابلیتهای فردی و شرایط محیطی، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. محیطهای مناسب و مساعد موجب رشد و تحول فرد میشوند و کیفیت زندگی را بهبود میبخشند از اینرو با بهره گرفتن از روش های گوناگون یاددهی و یادگیری میتوان به فراهم کردن محیط غنی و با طراوت آموزشی کمک کرد(آذرنیوشان، 1391).
ملاحظات اولیه در کودکان کم توان ذهنی خفیف نشان می دهند که توانایی عقلانی بالقوه این کودکان قابل افزایش است(معروفی، 1391). افراد دارای کم توانی ذهنی ظرفیت یادگیری و رشد و نمو را دارند و بخش عمدهای از این افراد میتوانند سودمند واقع شوند و در جامعه مشارکت کامل داشته باشند و چنانچه در طی دوره رشد از خدمات آموزش مناسبی برخوردار شوند میتوانند به حداکثر ظرفیت های خود دست یابند. کودکان و بزرگسالان دارای کم توانی ذهنی به خدمات بنیادی مشابهی که تمام افراد برای رشد طبیعی خود نیاز دارند نیازمند هستند(معروفی، 1390). دانش آموزان کم توان ذهنی آموزش پذیر نیازمند آموزش و پرورش ویژهای هستند و خدمات آموزش و پرورش ویژه این دانش آموزان در دو دهه گذشته دست خوش تغییرات عمدهای شده است. این تغییرات از یک طرف به سبب تغییر در تعاریف کم توان ذهنی و از طرف دیگر به علت دستهبندی این ناتوانی و جدا کردن ناتواناییهای یادگیری از آن بوده است(گیل هارد،1988).معمولاً درک خواندن، در این دانش آموزان به عنوان ضعیفترین حیطه یادگیری است. به طور کلی دانش آموزان کم توان ذهنی در رمزگشایی کلمات ضعیف تر از درک معنای آن کلمه است. و سطح خواندن آنها پایینتر از سن عقلی آنهاست هدف از آموزش خواندن به دانش آموزان کم توان ذهنی در دوره ابتدایی این است که آنها بتوانند با مجموعه لغات و اصطلاحات فارسی جهت بکارگیری در زندگی روزمره آشنا شوند و با غنیسازی گنجینه واژگان دیداری بتوانند مطالب چاپی و اطلاعات اساسی مورد نیاز در هر فعالیتی را، برداشت کنند. و در محیطهای اجتماعی مانند فروشگاهها، سالن تئاتر و سینما و …. نیازهای خود را برطرف کنند. بر اساس بررسیهایی که مورد قبول اکثر محققان است یادگیری مطالب در افراد عقب مانده کند است و آنچه را که یاد میگیرند زود فراموش می کنند. چون محدودیت در یادگیری و فراموشی در زمینه های کلامی بیشتر از زمینه های عاطفی است. دانش آموزان عقب مانده ذهنی بطور قابل توجهی در دروس مختلف بویژه خواندن ضعف نشان می دهند این امر باعث کاهش مداوم فهم و درک دانش آموزان و منفعل شدن آنها در تمام سطوح تحصیلی می شود(عارفی،1388). دانش آموزان کم توان ذهنی از طرفی دچار ضعف چشمگیر انگیزشی هستند،که در آموزش و پرورش ویژه باید به این امر توجه بخصوصی شود. چرا که ظرفیت واقعی ذهنی و رفتار هوشمندانه قابل انتظار از ایشان فقط زمانی متبلور می شود که این کودکان از بیشترین آمادگی روانی و انگیزشی برخوردار باشند. بدیهی است که کانون شاد خانواده،کلاسهای درس پر نشاط، بهره گیری از
وسایل دیداری، شنیداری، رایانههای آموزشی و حرکات منظم گروهی از عوامل مهم برانگیختن روانی است(افروز،1379).
دانش آموزان کم توان ذهنی به دلیل ابتلا به عقب ماندگی ذهنی،در دوران تحصیل با انواع مختلفی از مشکلات یادگیری روبه رو هستند که سبب کاهش سرعت یادگیری آنان می شود(تسنگ، 1993). یکی از این موانع یادگیری، اختلال در خواندن این دانش آموزان است.که ناشی از ادراک ناقص اطلاعات است. هر نوع مشکل ادراکی منجر به افت تحصیلی و کاهش میزان پیشرفت تحصیلی می شود. اینگونه مشکلات نه تنها به افت تحصیلی و اتلاف اقتصاد ملی پایان نمیپذیرد. بلکه به تحقیر این کودکان، تشکیل خودپنداره ضعیف و کاهش عزت نفس آنان انجامیده و سلامت روانشان را به مخاطره میاندازد.
اسمیت(1994)، وجود مشکل در ادراک دیداری را با ناتوانی یادگیری مرتبط میداند. طبق اظهارات وی، افراد دارای اختلال یادگیری، محرکهای بینایی را به صورت بخشهای نامرتبط میبینند، قادر به درک محرکها به طور یکپارچه نیستند؛ و لذا ممکن است به جای این که کل یک کلمه را درک کنند، حروف آن را به طور مجزا ادراک نمایند و به همین دلیل نیز متوجه معنای آن کلمه نگردند(نظری و همکاران، 1392).
چندین مؤلف و پژوهشگر، تعدادی از خرده مهارتهای ادراک بینایی را برای آموزش خواندن ونوشتن ضروری یافتهاند(فریار و درخشان، 1368). فراستیگ(1968)، پنج کارکرد ادراک بینایی را تعیین کرده است که عبارتند از: تطابق بینایی – حرکتی، ادراک نقش، ثبات ادراکی، ادراک وضع در فضا و مکان و ادراک فضائی – مکانی(فریار و درخشان، 1368).
بنابراین، در این تحقیق، بسته آموزشی که حاوی یکسری تمرینات برای تقویت ادراک بینایی آنها هست، تهیه شده است. تا تأثیر ادراک دیداری را بر خواندن دانش آموزان پایه دوم دبستان مطالعه شود. لذا مسئله اساسی در این تحقیق این است که آیا تقویت ادراک دیداری بر عملکرد خواندن دانش آموزان استثنایی پایه دوم دبستان تأثیرگذار است؟
1-3 اهمیت و ضرورت انجام پژوهش
ادراک دیداری، یکی از مهارتهای بنیادین، به عنوان ضروریترین توانش شروع خواندن، از اهمیت ویژهای برخوردار است (فریار و رخشان،1368). خواندن نوعی فرایند آزمایشی و شامل استفاده از نشانه های زبانی در درونداد ادراکی حاصل از انتظارات خواننده است که باید اطلاعات رسیده را پردازش کند و برای تأیید، رد یا تصحیح مورد وارسی و تصمیم گیری قرار دهدخواننده برای ایجاد پلی بین متن یا حروف چاپی و معنای آن، میبایست مجموعه ای از فرایندها، به ویژه توانایی ادراک دیداری و سایر تواناییهای شناختی(حافظه، توجه، سازماندهی)، دانش زبانی و تجارب گذشته را فعال کند. در واقع، خواندن محصول تواناییهای شناختی، زبانی، دانش قبلی و کسب مهارت در تواناییهای خاص خواندن است(سامع سیاهکلرودی و همکاران، 1388).
وقتی که کودکان کم توان ذهنی وارد مدرسه میشوند طبیعی است که نسبت به همسالان خود در امر یادگیری و کسب مهارت های لازم کندتر هستند. معلم مجبور است که زمان زیادی برای یادگیری این کودکان صرف کند و صبر بیشتری داشته باشد ولی با وجود صرف انرژی فراوان نتیجه یادگیری این کودکان رضایت بخش نیست(اخواست، 1388). معلم کودکان کم توان ذهنی در برنامه ریزی و روشهای آموزشی خود باید به اصولی چون فراهم آوردن تجربیات متنوع آموزشی متناسب با سن ذهنی کودک، کمک به دانش آموز در انتخاب فعالیتهای جالب و خوشایند، سعی در استفاده از موقعیتها و موضوعات آموزشی ملموس و عینی، بهره گیری از هنر و بازیهای مختلف برای ارائه برنامهی آموزشی جالب و متنوع و … توجه نماید(اخواست، 1388).
آموزگاران کودکان کم توان ذهنی به تجربه دریافتهاند که این کودکان عموماً در مرحله آمادگی برای خواندن به دلیل مهارت در تواناییهای مربوط به شنوایی و دیداری ضعیف عمل می کنند. هم چنین در مرحله خواندن جملهها و متنها، خواندن آنها منقطع و منفصل است و سرعت خواندن در آنها متعادل نیست. به عبارت دیگر به نوعی دچار کندخوانی و یا تندخوانی نامطلوب هستند. خواندن آنها آهنگ و لحن مناسب ندارد و بیان احساس در آن دیده نمی شود. هم چنین خواندن آنها مبتنی بر درک نیست(قیومی، 1380). به همین دلیل ناتوانی در خواندن سدی برای ورود به دنیای ارتباطات در نظر گرفته می شود.
امروزه معلمان به منظور پیدا کردن مداخلههای آموزش و راهبردهای یادگیری که متناسب با نیازهای دانش آموزان با ناتواناییهای یادگیری باشند، با چالشهای جدی روبرو هستند، از طرفی در حال حاضر دانش وسیعی برای کمک به معلمان به منظور دستیابی به مداخلههای مؤثر و اجرای این مداخلهها وجود دارد تا تمامی کودکان بتوانند پیشرفت تحصیلی مطلوبی داشته باشند(پیرزادی ،1391). در آموزش و پرورش امروزی ایران بخصوص در حوزه آموزشهای ویژه برای کودکان آسیب دیده ذهنی این احساس نیاز وجود دارد تا مداخلههای آموزشی که اثربخشی آنها بوسیله پژوهشهای علمی مورد تأیید قرار گرفته است به معلمان و مربیان معرفی گردد و توسط آنها به اجرا درآید.
با توجه به اینکه این پژوهش باعث فراهم آوردن بستر و شرایط لازم برای مشارکت هر چه بیشتر معلمان و محققان در بهبود کیفیت یادگیری و مهارت خواندن دانش آموزان استثنایی می شود و باعث تقویت نقاط ضعف آنها می شود، دارای اهمیت میباشد.
1-4 هدف پژوهش
تعیین تأثیر تقویت ادراک دیداری بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزشپذیر واجد مشکلات یادگیری درپایه دوم دبستان.
1-5 فرضیه های پژوهش
1-5-1 فرضیه اصلی
تقویت خرده مهارت های ادراک دیداری بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزشپذیر با مشکلات یادگیری در پایه دوم دبستان تأثیر دارد.
1-5-2 فرضیه های جزئی
1-6 متغیرهای پژوهش
متغیر مستقل :ادراک دیداری
متغیر وابسته :مهارت خواندن
1-7 تعاریف واژه ها و اصطلاحات
1-7-1 تعاریف مفهومی
متغیر مستقل
ادراک دیداری: عبارت است از فرایند تعیین تفاوت میان اشیاء و اشکال، حروف یا کلمات نوشتاری(فریار و
رخشان، 1368).
متغیر وابسته
مهارت خواندن: عبارت است از فرایند یادگیری تبدیل نمادهای نوشتاری به اصوات گفتار و درک معانی آنها(قیومی، 1380).
1-7-2 تعاریف عملیاتی
متغیر مستقل
ادراک دیداری: منظور از ادراک دیداری در این پژوهش، نمراتی است که دانش آموزان از اجرای آزمون پیشرفته ادراکی-بینائی فراستیگ به دست می آورند.
متغیر وابسته
مهارت خواندن: برای سنجش میزان مهارت خواندن، در این پژوهش، متن 100 کلمهای از کتاب فارسی پایه دوم دبستان دانش آموزان استثنایی انتخاب شده و با بهره گرفتن از چک لیست نمرهگذاری شد که نمرات به دست آمده از این چک لیست میزان توانایی و مهارت خواندن دانش آموزان را نشان داد.
اکثر افراد هنگام مواجهه با رویدادهای فشارزا دچار احساس نگرانی و اضطراب میشوند، اما اینگونه واکنشها پاسخهای بهنجاری به چنین موقعیتها میباشند. اضطراب هنگامی نابهنجار محسوب میشود که در پاسخ به موقعیتهایی باشد که براحتی میتوان با آن کنار آمد و به صورت مزمن و مداوم باشد. اضطراب یک احساس منتشر، بسیار ناخوشایند و اغلب مبهم است که با یک یا چند احساس جسمی مانند احساس تپش قلب، بیقراری، تعریق و سردرد همراه میگردد (سادوک، سادوک، 2007، ترجمه پورافکاری، 1390).
پریشانیها و ناراحتیهای ذهنی در برخی از موقعیت های اجتماعی خاص، تا حدودی مورد انتظار و طبیعی است. منطقی است که فرض کنیم همه افراد یک بار یا بیشتر خجالت کشیدن، ترس ناگهانی یا حتی بند آمدن زبانشان در حین مکالمه را تجربه کرده باشند. هنگامی که این تجارب به صورت روزمره چندین بار تکرار شوند و مرتبا تبادلات اجتماعی روزمره، ترس یا اضطراب را تحریک نماید، موجبات رفتار اجتنابی نابهنجار، قابل ملاحظه و اضطراب اجتماعی بیمار گونه را فراهم می کند. این شرایط از نظر بالینی به نام اختلال فوبی اجتماعی نامیده می شود، یک اختلال اضطراب مزمن و ناتوانکننده که عواقب مضری بر کیفیت زندگی و عملکرد انطباقی فرد مبتلا میگذارد (مارکس و گلدر، 1966). این نشانگان به شدت با آسیب پذیری برای چندین حالت روانپزشکی تضعیف کننده، مرتبط است (استین و همکاران، 2001). برای نشان دادن وسعت این مشکل باید گفت که فوبی اجتماعی دارای ارتباط بسیار قوی با اشکال دیگر آسیب شناسی روانی است و شدت بیماریهای انسان را بیشتر می کند.
1-2 بیان مسله
اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) یا فوبی اجتماعی، اختلالی رایج و ناراحت کننده ای است که در اواخر نوجوانی شروع و یک دوره مزمن مستمر را باعث می شود (انجمن روانشناسی آمریکا [APA]، 2000) . از آنجا که افراد با اختلال اضطراب اجتماعی، ترس مداوم و غیر منطقی از ارزیابی منفی عملکرد در شرایط اجتماعی نشان میدهند، وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرند، بشدت واکنش اضطراب و پریشانی نشان می دهند (APA). اگرچه در حال حاضر اتفاق نظر بر روی علل اختلال اضطراب اجتماعی وجود ندارد، چندین مدل شناختی پاسخهایی به عوامل مزمن آن ارائه داده اند (کلارک و ولز، 1995؛ رپی و تیچمن، 1997). مدلهای شناختی عموماً بر این فرض استوار است که افراد با اضطراب اجتماعی در پردازش شناختی سوگیری دارند. سوگیری شناختی یک خطای ذهنی است که معمولاً پیش بینی ناپذیر است. سوگیری شناختی از جهت پایداری حتی پس از آگاهی فرد نسبت به ماهیت موضوع مشابه خطای دیداری است. آگاهی از سوگیری به تنهایی به ادراک صحیح نمیانجامد و بنابراین، به دشواری میتوان به سوگیریهای شناختی غلبه کرد (ماین و بونانو، 2001؛ به نقل از نصرتی، خسروی، درویزه و خدابخش، 1389). کلارک و ولز (1995) پیشنهاد کردند وقتی افراد با اضطراب اجتماعی در موقعیت اجتماعی تهدید کننده قرار میگیرند، انتظارات منفی در مورد عملکردشان فعال می شود، احتمالأ این انتظارات با ترس بالا و پیامدهای فاجعه انگیز در نشان دادن اضطراب، موجب افزایش حساسیت به تهدید می شود. حافظه برای رویدادهای زندگی افراد، بخصوص برای وقایعی که با ترس مرتبط هستند یک عامل مهم در رشد و حفظ اضطراب اجتماعی (برای مثال: کودی و تاچمن، 2010؛ مورگان، 2010) و سایر اختلالات اضطرابی مانند اختلال وسواس- اجباری (OCD، برای مثال: رادومسکی و راچمن، 2004) میباشد. مطالعات نشان میدهد که افراد اضطراب اجتماعی چهره های منتقد را نسبت به چهره های پذیرنده به احتمال بیشتری شناسایی می کنند (لاندن و اوست، 1996) و سوگیری حافظه به نشانه های تهدید دارند (اشبوث و رادومسکی، 2001). در پاسخ به ادراک تهدید افراد با اضطراب اجتماعی توجه خود را از مشاهده دیگران به نظارت دقیق خود تغییر داده و به اضطراب درونی مربوط به خود پاسخ میدهند. این توجه متمرکز بر خود (SFA) به افزایش آگاهی از اطلاعات درونی اثر میگذارد، سپس یک باور از تصویر منفی از خود ایجاد شده، و موجب بازنمایی دقیق از خود می شود (کلارک و ولز، 1995).
توجه متمرکز بر خود به عنوان هدایت توجه نسبت به محرکهای داخلی مانند انگیختگی فیزیولوژیکی، رفتار، احساسات یا ظاهر خود در یک رویداد اجتماعی تعریف شده است (کلارک و ولز، 1995). اطلاعات توجه متمرکز بر خود ممکن است شامل این باور که خاطرات احساسات گذشته، نگرشها یا وقایعی باشد که میتوانند در حال حاضر بر فرد تأثیر گذارند. توجه متمرکز بر خود میتواند تأثیرات منفی داشته باشد، زیرا آن توجه را از محیط کاهش میدهد و اگر محتوای آن افکار منفی باشد، موجب تولید عاطفه منفی می شود و می تواند بطور مؤثر توانایی افراد را در حل مسائل کاهش دهد (اینگرم، 1990؛ به نقل از اسپور و استوپا، 2002). مطابق با مدل شناختی، افراد اضطرب اجتماعی به محرکهای داخلی نسبت به محرکهای بیرونی در شرایط ارزیابی اجتماعی، سریعتر واکنش نشـان می دهند (مانسل، کلارک و اهلرز ، 2003). تعداد از مطالعـات مقدمـاتی، از نقـش نشانه های درونی در اضطراب حمایت کرده است. تحقیقات در بررسیهای غیربالینی کنترل شده نشان میدهند افراد دچار هراس اجتماعی احتمالاً بیشتر نشانه های فیزیکی را مانند سرخ شدن، عرق کردن، یا لرزیدن را به عنوان دلیل نشانه های منفی تشدید اضطراب یا اختلال روانی تفسیر میکنند (روث، آنتونی و سوینسون ، 2001).
بطور تجربی القای توجه متمرکز بر خود از طریق دستورالعمل (وودی، 1996) مؤید این است که افزایش توجه متمرکز بر خود، موجب افزایش اضطراب در موقعیتهای اجتماعی می شود و بازخورد کاذب در توجه متمرکز بر خود به احتمال زیاد، افراد با اضطراب اجتماعی بالا را در اینکه اضطراب بیشتری دارند تحت تأثیر قرار میدهد. بنابراین القای توجه به افزایش احساسات درونی نشان میدهد که چگونه افراد اضطراب اجتماعی احتمالاً در شرایط اجتماعی نقطه ضعف نشان دهند (وایلد، کلارک، اهلر و مک منیوس، 2008). با این حال مطالعه نشانه های جسمی می تواند کمک قابل توجهی برای درک راهبردهای ناسازگارانهای باشد که برای حفظ اضطراب اجتماعی کمک می کند. با توجه به آنچه گفته شد، مطالعات انجام شده نقش سوگیری حافظه و توجه متمرکز بر خود را به طور جداگانه در افراد اضطراب اجتماعی بررسی کرده اند،
با این حال یک مطالعه پس رویدادی به بررسی نقش توجه متمرکز برخود بر سوگیریهای شناختی پرداخته است (استوار، خیر و لطفیان،1386) و نقش علّی توجه متمرکز بر خود بر سوگیری شناختی در افراد اضطراب اجتماعی به طور تجربی بررسی نشده است. بنابراین، پژوهش حاضر توجه متمرکز بر خود بر سوگیری حافظه را به صورت تجربی در افراد اضطراب اجتماعی مطالعه مینماید.
1-3 اهمیت و ضرورت پژوهش
اختلال اضطراب اجتماعی یا فوبی اجتماعی، اختلالی رایج و ناراحت کننده ای است که در اواخر نوجوانی شروع شده و یک دوره مزمن و مستمر را باعث می شود (انجمن روانشناسی آمریکا، 2000). اختلال اضطراب اجتماعی شایعترین اختلال اضطرابی شناخته شده در بزرگسالان است (فیورمارک، 2002). مطالعات اپیدمیولوژی میزان شیوع آن در طول زندگی 9/4% در مردان و 5/9% در زنان نشان دادهاند (ویتچن، استاین و کاسلر، 1999). اگرچه بیشتر افراد با فوبی اجتماعی به طور متوسط بین 10 تا 13 سالگی (برای مثال اتو، پولاک، مکی و همکاران ، 2001 ) گزارش شده است، آن معمولاً تا اواخر نوجوانی و اوایل بلوغ تشخیص داده نمی شود. علاوهبراین، به دلیل طبیعت این اختلال، افراد فوبی اجتماعی به طور معنی داری دیرتر از سایر بیماران اختلال اضطرابی به دنبال کمک از مراقبتهای درمانی اولیه، پس از شروع علایم هستند (واگنر، سیلور، مارنان و روین ، 2006).
اگرچه در حال حاضر اتفاق نظری بر روی علل اختلال اضطراب اجتماعی وجود ندارد، چندین مدل شناختی پاسخهایی برای عوامل مزمن آن ارائه دادهاند (برای مثال کلارک و ولز، 1995؛ رپی و هیمبرگ، 1997). مدلهای شناختی عموماً بر این فرض استوار است که افراد اضطراب اجتماعی در پردازش شناختی سوگیری دارند. ولز و کلارک (1995) پیشنهاد کردند که افراد اضطراب اجتماعی وقتی در یک موقعیت اجتماعی قرار میگیرند انتظارات منفی در مورد عملکرد فعال شده و این انتظارات منفی باعث حساسیت به تهدید می شود. یکی از ویژگیهای منحصر بفرد این مدل، طرح چندین عملیات مجزای شناختی است که مهمترین آن توجه متمرکز بر خود، پیش بینی و پردازش پس رویدادی است. توجه متمرکز بر خود نشانه های منفی خود را افزایش میدهد که نه تنها موجب تشدید اضطراب می شود همچنین موجب سوگیری قضاوت فرد در طول عملکرد موقعیت اجتماعی می شود.
درک رابطه میان اضطراب اجتماعی، سوگیری حافظه و توجه متمرکز بر خود تلویحاتی برای درمان اضطراب اجتماعی دارد، زیرا الگوهای مفهومی برخی افراد با اضطراب اجتماعی را دارای توانمندیهای زیادی برای انجام رفتارهای مناسب درموقعیتهای اجتماعی میدانند که از انجام آن ناتوان هستند، زیرا میاندیشند که این توانایی را ندارند. مدل هراس اجتماعی کلارک و ولز (1995)، هم در درک تئوری این اختلال و هم بهبود موفقیت آمیز درمانی آن را تحت تأثیر قرار داده است (کلارک، 2001). تلاش در راستای کاهش توجه متمرکز بر خود به عنوان بخشی از درمان می تواند مؤثر میباشد. بنابراین مطالعه در مدل کلارک و ولز دارای اهمیت است، برای ارزیابی اینکه آیا توجه متمرکز بر خود می تواند میانجی ارتباط سوگیری حافظه در افراد با اضطراب اجتماعی باشد نیاز به مطالعه بیشتری دارد.
1-4 هدف پژوهش
مطالعه تأثیر افزایش یا کاهش توجه متمرکز بر خود ( به شیوه بازخورد کاذب )، بر سوگیری حافظه به واژه های دارای بار هیجانی اضطرابی در افراد دچار اضطراب اجتماعی
1-4-2 اهداف جزءی
1-5 سوالهای پژوهش
2- آیا بین گروه افزایش و کاهش توجه متمرکز برخود با گروه کنترل در سوگیری پاسخ ( ) به واژه های دارای بار هیجانی اضطرابی در افراد دچار اضطراب اجتماعی تفاوت وجود دارد؟
3- آیا بین گروه افزایش و کاهش توجه متمرکز برخود با گروه کنترل در حساسیت پاسخ ( d) به واژه های دارای بار هیجانی اضطرابی در افراد دچار اضطراب اجتماعی تفاوت وجود دارد؟
1-6 تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها
1-6-1 تعاریف مفهومی
سوگیری حافظه: تمایل به ترجیح انواعی خاصی از اطلاعات و چشمپوشی و انکار انواع دیگری از اطلاعات که در نهایت موجب داوری جانبدارانه می شود(شولتز، 1990).
زمان واکنش: مدت زمان سپری شده(به هزارم ثانیه) پس از ارائه محرک (لغت) و فشار دادن کلید پاسخ. زمان واکنش به وسیله کامپیوتر ثبت میشد (تقوی، 1382).
سوگیری پاسخ: این اندازه براساس تئوری تشخیص علامت SDT محاسبه می شود. منظور از سوگیری پاسخ یا تمایل شرکتکننده به گفتن «بله» یا «خیر» صرفنظر از نوع آزمون میباشد. سوگیری پاسخ یا نمره بالا، بیانگر میزان محافظهکاری شرکتکننده در قبول بازشناسی محرکها میباشد. برعکس، سوگیری پاسخ یا نمره پایین، بیانگر پذیرش سهلگیرانه در بازشناسی محرکها است. به عبارت دیگر، شرکتکننده ای که در اینگونه آزمونها بیشتر تمایل به ارائه پاسخ «خیر» دارد؛ آزمودنی محافظهکار است و چنین شرکتکننده ای نمره بالا دارد. در مقابل شرکتکننده ای که بیشتر تمایل به ارائه پاسخ «بلی» و تمایل به حدس زدن دارد، شرکتکنندهای سهلگیر است و چنین شرکت کننده ای نمره پایین دارد (تقوی، 1382).
حساسیت پاسخ: حساسیت پاسخ به میزان قدرت تمیز آزمودنی برای محرکهای قدیم از محرکهای جدید است. d یا قدرت تمیز بالا، بیانگر حساسیت یا توانایی بالای آزمودنی در جداسازی محرکهای قدیمی از محرکهای جدید است. آزمودنی که قادر است، پاسخ مناسب بدهد، d بالا دارد. چنین فردی قادر است هرگاه که محرک اصلی را میبیند، با پاسخ «بله» و هرگاه که محرک نامربوط را میبیند، با پاسخ «خیر» نشان دهد که قادر به تمیز محرکهای جدید و قدیم از یکدیگر است (تقوی،
امروزه هیچکس بینیاز از تعلیم و تربیت و یادگیری نیست؛ ازاینرو دوران تحصیل یک فرد بهعنوان مهمترین زمان یادگیری، از اهمیت ویژهای برخوردار است. موفقیت در یادگیری در این دوران همواره مورد توجه نظامهای آموزشی و محققان حیطه آموزشوپرورش بوده است. کانون این توجه، ناکامی تعدادی از یادگیرندگان است که در یادگیری مشکل دارند. این ناکامی پیامدهای زیانباری را برای نظامهای آموزشی و یادگیرندگان به همراه داشته و دارد (دولتی، 1391).
ازجمله علل این ناکامیها در دانش آموزان اهمالکاری است. اهمالکاری باعث می شود که انجام تکلیف در فاصله زمانی تعیینشده به دلیل انجام کارهای غیرضروری و خوشگذرانیهای زودگذر به شکست منتهی شود و یادگیری در فرد به خوبی صورت نگیرد. استیل) 2007) فردی را اهمالکار میداند که هنگام شروع تکلیفی که از او خواستهشده، آن را به آهستگی انجام میدهد و به بهانه اینکه آن را بعداً انجام خواهد داد، قصد ترک آن را دارد.
2-1) بیان مسأله
دوران تحصیل یک فرد بهعنوان مهمترین زمان یادگیری، از اهمیت ویژهای برخوردار است. یکی از چالشهای فراروی تعلیم و تربیت و به خصوص یادگیری فراگیران که تقریباً همیشه بر بهرهوری و بهزیستی افراد اثر سوء دارد، اهمالکاری دانشآموزان است. اهمالکاری اگرچه بخشی از رفتار تمامی انسانها است ولی یک صفت نامطلوب و منفی تلقی میشود .این رفتار زمانی که شدت مییابد و بهصورت عادت درمیآید، میتواند مسئلهساز باشد (توکلی، 92). اهمالکاری به تعویق انداختن عملی است به خصوص هنگامیکه تعویق بدون دلیل مناسب باشد (بالکیس و دیورو، 2009).
اهمالکاری می تواند در همه جنبههای زندگی خود را نشان دهد. این مفهوم جلوههای گوناگونی دارد، اما متداولترین نوع آن اهمالکاری تحصیلی است. این نوع نسبت به انواع دیگر بیشتر موردتوجه پژوهشگران قرار گرفته است. علت این توجه ازیکطرف پیامدهای منفی آن برای میلیونها دانشجو و دانشآموز و از طرف دیگر دسترسی آسانتر این گروهها برای پژوهش و درمان است (مون و ایلینگورث، 2005). اهمالکاری تحصیلی بهعنوان نوعی «نقص در خودتنظیمی»، در معنای ناتوانی فرد در کنترل افکار، هیجانات، عواطف و عملکرد مطابق با معیارهای مورد نظر خود مطرح شده است (فارن، 2004). یکی از پیامدهای منفی اهمالکاری تحصیلی، تمایل به «تنزیل موقت» است که در آن، فرد پاداشهای کوچک اما در دسترس را به پاداشهای بزرگ اما دور از دسترس ترجیح میدهد (هاول، واتسون، پاول و بورو، 2006). تنزیل موقت و به تبع آن اهمالکاری تحصیلی، تابع برخی عوامل موقعیتی، نظیر تأخیر در پاداش و آزارندگی تکلیف و برخی ویژگیهای شخصیتی از قبیل پایین بودن خودآگاهی، بینظمی ذهنی، خودکنترلی کم و نقصان انگیزش پیشرفت است (استیل، 2007).
اهمالکاری از عوامل گوناگونی مانند اعتمادبهنفس پایین، نداشتن طرح یا برنامه ریزی، بینظمی و عدم توانایی در مدیریت زمان، ترس از عدم موفقیت، اضطراب و افسردگی ناشی میگردد (سواری، 1390). کوستا و مککری (1992) در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که بین اهمالکاری و ابعاد مدل پنج عاملی شخصیت رابطه وجود دارد؛ بنابراین شخصیت و ویژگیهای شخصیتی می تواند یکی از عوامل اصلی بروز اهمالکاری تحصیلی باشد.
شخصیت را میتوانیم بهعنوان جمع کل راههایی بدانیم که یک نفر بدان وسیله در برابر دیگران از خود واکنش نشان میدهد، یا روابط متقابل ایجاد می کند. عوامل تعیین کننده شخصیت میتواند ارث، محیط و موقعیت باشد؛ اما افراد به فراخور سه عامل یادشده دارای ویژگیهای شخصیتی متفاوتی هستند (رابینز، 2002، نقل از قدمپور و همکاران، 1390). به دلیل کثرت این ویژگیها و عدم توانایی در سنجش آن ها بهطور کامل، یک مدل بر پایه پنج عامل اصلی شخصیتی طراحی گردید و به مدل پنج عاملی شخصیت مشهور شد. اساس مدل پنج عاملی بر مؤلفه های وظیفهشناسی، گشودگی نسبت به پذیرش تجربه، تطابقپذیری یا خوشایندی، برونگرایی و روانرنجوری قرار داده شد (کاستا و مککری، 1992). ویژگیهای شخصیتی در حقیقت، بهعنوان محرکهای خلقوخو، برای دستیابی به هدف تلقی میشوند. به این معنا که این خصوصیات انسان را مستعد انجام رفتارهای مختلف در موقعیتهای خاص مینماید (کالیگوری، 2000). برخی از روانشناسان بر این باورند که عملکرد والدین بر شکل گیری افکار، رفتار و هیجانات کودکان تأثیر معناداری دارد. بوری و گانتی (2008) معتقدند که عملکرد والدین سبب ایجاد و گسترش مدلهایی در درون سازمان شناختی فرد به نام طرحواره می شود. این طرحوارهها در زندگی فرد بهعنوان عدسیهایی عمل میکنند که تفسیر، انتخاب و ارزیابی فرد از تجارب وی را شکل میدهند.
خانواده اولین و بیشترین تأثیر را بر فرایند ساخت هویت فرهنگی – اجتماعی انسان و چگونگی ساخت شخصیت را بر عهده دارد. با توجه به اینکه خانوادهها از نظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باهم تفاوت بسیار دارند و نیز فضای حاکم بر خانواده و نوع رابطهی والدین با فرزندان که به اشکال آزادی، استبدادی یا دموکراسی میباشد؛ نگرشها، تصورات و رفتار خانوادهها بیشترین تأثیر را بر هویت فرهنگی – اجتماعی فرزندان دارد (منادی، 1384)؛ بنابراین هر خانوادهای شیوه های خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش بهکار میگیرد این شیوه ها که شیوههای فرزندپروری نامیده میشوند متأثر از عوامل مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میباشد (هاردی، پاور و جی دایک، 1993).
شیوههای فرزندپروری یک عامل تعیینکننده و اثرگذار است که نقش مهمی در آسیبشناسی روانی و رشد تحصیلی فرزندان دارد. بحث در مورد هر یک از مشکلات فرزندان بدون در نظر گرفتن نگرشها، رفتارها و شیوههای فرزندپروری تقریباً غیرممکن است (هاردی، پاور و جی دایک، 1993)؛ بنابراین خانواده و شیوه های فرزندپروری نیز می تواند اهمالکاری دانش آموزان را تحت تأثیر قرار دهد.
با توجه به وجود پدیده اهمالکاری و رشد روزافزون آن در بین دانش آموزان در پژوهش حاضر پژوهشگر به دنبال تبیین عوامل تأثیرگذار این مسئله بود؛ بنابراین آنچه در این پژوهش مطرح شد این بود که آیا اهمالکاری تحصیلی که یکی از عوامل مهم ضعف عملکرد
دانشآموزان است، میتواند ناشی از شیوههای فرزندپروری والدین و ویژگیهای شخصیتی دانشآموزان باشد؟ بنابراین در پژوهش حاضر ما به دنبال پاسخگویی به این سؤال بودیم که آیا ویژگیهای شخصیتی آزمودنیها و سبکهای فرزندپروری والدین درصد معنیداری از واریانس اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان را تبیین می کند؟
3-1) اهمیت و ضرورت انجام پژوهش
در سالهای اخیر، اهمالکاری میلیونها نفر را تحت تأثیر قرار داده و از مشکلات گریبانگیری است که معمولاً بر عملکرد افراد تأثیر میگذارد. اهمالکاری در بعد عملکرد تحصیلی یک مشکل رایج در میان یادگیران است و از مهمترین علل شکست یا فقدان موفقیت فراگیران در یادگیری و دستیابی به برنامه های پیشرفت تحصیلی است. تقریباً یک چهارم دانشجویان گزارش می دهند که مکرراً درجهای از اهمالکاری را تجربه می کنند که برای آنها ایجاد استرس می کند و این امر عملکرد آموزشی ضعیف آنها را موجب میشود (بالکیس و دورو، 2009). اهمالکاری بهویژه در بلندمدت سلامت جسمانی و روانی فرد را تهدید و صدمات اقتصادی و اجتماعی را به همراه دارد (استیل، 2007). اهمالکاری پیامدهای مهم عینی (مانند از دست دادن ضربالاجلها، فرصتها، درآمد، زمان) و عاطفی (مانند تضعیف روحیه، افزایش استرس و اضطراب، ترس و عصبانیت و انگیزه پایین) در فراگیران به وجود میآورد (ون ویک، 2004)؛ بنابراین با توجه به تأثیر رفتار اهمالکاری بر جنبههای شخصیتی، تحصیلی، اجتماعی و اقتصادی فرد و جامعه، اهمیت و ضرورت بررسی بیشتر این رفتار روشن میگردد.
بحث در مورد هر یک از مشکلات فرزندان بدون در نظر گرفتن نگرشها، رفتارها و شیوههای فرزندپروری تقریباً غیرممکن است (هاردی، پاور و جی دایک، 1993). ازجمله متغیرهایی که اهمالکاری را تحت تأثیر قرار می دهند ویژگیهای شخصیتی و سبکهای فررزندپروری است. شیوههای فرزندپروری یک عامل تعیینکننده و اثرگذار است که نقش مهمی در آسیبشناسی روانی و رشد تحصیلی فرزندان دارد؛ بنابراین با توجه به اینکه شیوه های فرزندپروری والدین، نحوه تربیت والدین را به کودکان منتقل می کنند، آگاهی یافتن از سبک فرزندپروری والدین میتواند عامل پیشبینیکننده ای برای شکل گیری ویژگیهای شخصیتی در دانش آموزان باشد.
اهمالکاری تحصیلی ازجمله عوامل منفی مرتبط با تحصیل است که به نظر میرسد شناسایی بسترهای زمینهساز آن حائز اهمیت است. ازآنجاییکه یکی از منابع مهم پی بردن به چرایی مشکلات دانش آموزان اهمالکاری تحصیلی است، نتایج پژوهش حاضر می تواند برای سیاستگذاران تعلیم و تربیت، متصدیان آموزشوپرورش و معلمان برای پیبردن به عوامل تأثیرگذار بر پدیده اهمالکاری دانشآموزان مفید باشد. لذا نتایج این پژوهش می تواند دریافتن راهکارهای مناسب برای مقابله با اهمالکاری دانشآموزان مسمرثمر باشد. این پژوهش ضرورت بازشناسی نقش ویژگیهای شخصیتی دانش آموزان و سبکهای فرزندپروری والدین در اهمالکاری تحصیلی را مورد تأکید قرار میدهد و تلویحات آن برای بهبود اهمالکاری دانشآموزان موردنظر است.
4-1) اهداف پژوهش
1-4-1) اهداف اصلی
1- نقش ویژگیهای شخصیتی در تبیین واریانس اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
2- نقش سبکهای فرزندپروری والدین در تبیین واریانس اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
2-4-1) اهداف فرعی
1- رابطه بین ویژگی شخصیتی برونگرایی با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
2- رابطه بین ویژگی شخصیتی روانرنجوری با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
3- رابطه بین ویژگی شخصیتی گشودگی با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
4- رابطهی بین ویژگی شخصیتی مقبولیت با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
5- رابطه بین ویژگی شخصیتی وظیفه شناسی با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
6- رابطه بین سبک فرزندپروری مقتدرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش-آموزان
7- رابطه بین سبک فرزندپروری مستبدانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
8- رابطه بین سبک فرزندپروری سهلگیرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
9- رابطه بین سبک فرزندپروری مسامحهکار والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان
5-1) فرضیه های پژوهش
1-5-1) فرضیه های اصلی
1- ویژگیهای شخصیتی سهم معنیداری از واریانس اهمالکاری دانش آموزان را تبیین می کنند.
2- سبکهای فرزندپروری والدین در اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان تفاوت ایجاد می کند.
2-5-1) فرضیه های فرعی
1- بین عامل برونگرایی با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه منفی وجود دارد.
2- بین عامل روانرنجورخویی با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه مثبت وجود دارد.
3- بین عامل گشودگی با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه منفی وجود دارد.
4- بین عامل مقبولیت با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطه منفی وجود دارد.
5- بین عامل وظیفهشناسی با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه منفی وجود دارد.
6- بین سبک فرزندپروری مستبدانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه مثبت وجود دارد.
7- بین سبک فرزندپروری مقتدرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه منفی وجود دارد.
8- بین سبک فرزندپروری سهلگیرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه مثبت وجود دارد.
9- بین سبک فرزندپروری مسامحهکار والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش آموزان رابطه مثبت وجود دارد.
6-1) متغیرهای پژوهش
متغیر ملاک: اهمالکاری تحصیلی
متغیرهای پیشبین: سبک فرزندپروری والدین و ویژگیهای شخصیتی
7-1) تعاریف متغیرها
1-7-1) تعاریف مفهومی
اهمالکاری تحصیلی: تمایل غالب و همیشگی بعضی از دانش آموزان برای به تعویق انداختن فعالیتهای تحصیلی و سهلانگاری در انجام آن ها (نینان، 2008).
شخصیت: مجموعه ای از ویژگیهای نسبتاً پایدار و بیهمتا میباشد که ممکن است در موقعیتهای مختلف تغییر کند؛ که پنج عامل آن عبارتاند از برونگرایی، روانرنجورخویی، گشودگی، مقبولیت و وظیفهشناسی (پروین و جان، 2000، ترجمه جوادی و کدیور، 1381).
سبکهای فرزندپروری: هر خانواده شیوه های خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش بهکار میبرد، این شیوه های خاص همان سبکهای فرزندپروری خانواده هستند (هاردی و همکاران، 1993).
2-7-1) تعاریف عملیاتی
اهمالکاری تحصیلی: نمرهای که آزمودنیها از پرسشنامه اهمالکاری تحصیلی سولومون و راث بلوم (1984) بهدست میآورند.
ویژگیهای شخصیت: نمرهای که آزمودنیها از پرسشنامه ویژگیهای شخصیت فارسی فرم کوتاه (50 سؤالی) گلدبرگ (1999) بهدست میآورد.
سبکهای فرزندپروری: نمرهای که آزمودنیها در پرسشنامه (77 سؤالی) سبکهای فرزندپروری ساختهشده توسط نقاشیان (1358)، بر اساس کار شیفر، بهدست میآورند.
بیحوصلگی، یک حالت روانی است که با فقدان توجه و تمرکز مشخص می شود (میکلاس و ودانویچ،1993). پدیده بی حوصلگی بر اساس پنج بعد عاطفی (احساسات ناخوشایند و بیزاری آور)، شناختی (ادراک زمان تغییر و تحریف یافته)، فیزیولوژیکی (برانگیختگی پایین)، ابرازی (تظاهرات چهره ای، بدنی و کلامی)، و انگیزشی (انگیزه تغییر فعالیت و یا ترک موقعیت) تعریف می شود (آلرک، نت، توماس، گوتز، لیا و دنیلز،2010). بیحوصلگی شامل پردازشها و فرایندهای عاطفی، شناختی، فیزیولوژیکی، ابرازی، و انگیزشی ویژهای، همراه با پردازش هیجانات همزمان است. با این حال، آن فراتر از یک حالت بی اثر است که فقط به فقدان لذت و علاقه اشاره دارد (پیکرون، گوتز، دنیلز، استاپنیسکی، و پری، 2010).
با ارائه توضیح فوق، بهتر است بیحوصلگی یک هیجان ویژه در نظر گرفته شود، که ممکن است اغلب در افراد نادیده گرفته شود، زیرا در مقایسه با هیجاناتی مثل خشم و اضطراب چندان مشهود و آشکار نیست (پیکرون و همکاران، 2010).
نگاهی به عرصه های پژوهشی نشان می دهد که بی حوصلگی توسط محققان معاصر مورد بیتوجهی قرار گرفته است؛ چرا که بررسیهای اندکی در رابطه با آن انجام شده است (لوهرمان، 2008). همچنین، بیحوصلگی معمولاً از حوزه هیجانات حذف شده است (لوییس و هاویلند- جونز، 2000). بدین معنی که بر اساس مطالعات فراتحلیلی مشاهده می شود که درباره استرس امتحان، در حدود 1000 مطالعه به انجام رسیده است، ولی با این حال فقط مطالعات معدودی در مورد بیحوصلگی در مدرسه و دانشگاه یا بیحوصلگی اوقات فراغت انجام شده است (پیکرون، گوتز، تیتز، و پری، 2002).
به هر حال با آنکه بیحوصلگی تجربه مشترک و فراگیر انسانهاست، اما پیشینه نظری و تجربی کمی دارد (وودانویچ، 2003). علیرغم این محدودیت، پژوهش بر روی سازه بیحوصلگی از تنوع زیادی برخوردار است، به طوریکه برخی آن را یک خصیصه ذاتی و برخی نیز آن را ناشی از شرایط محیطی میدانند (میکلاس و وودانویچ، 1993؛ تادمن، 2008). بهعلاوه ممکن است یک مؤلفهی کلیدی در تعدادی از اختلالهای عصب شناختی و روان شناختی، از افسردگی تا آسیبهای مغزی، محسوب شود (سیسرون وهمکاران، 2006). بر این اساس یکی از پیامدهای آشکار این تنوع عدم وجود یک تعریف مورد قبول از بیحوصلگی است (گلدبرگ، 2008)، چرا که بیشتر اوقات به عنوان یک حس مشابه و مشترک قابل درک نیست.
بیحوصلگی احساس معمولی (رایج) است که تقریباً هرکس به طور ذهنی آن را می شناسد، اما به رغم شیوع بالا و استفاده از آن در زبان عامیانه، به سختی تعریف میشود. محققان روی مؤلفه های اصلی یا کافی که حالات و احساس بیحوصلگی را تعیین می کنند توافق ندارند. با این حال میکلاس و وودانویچ (1993) تعریف کاربردی زیرا را ارائه کرده اند: بیحوصلگی حالتی از انگیختگی نسبتاً پایین و عدم رضایت است که به محیطی که از لحاظ میزان تحریک نامناسب است، نسبت داده می شود. حالت انگیختگی نسبتاً پایین مربوط به نظریه های انگیختگی و سایق است که بیان می کنند افراد برای ماندن در یک سطح بهینه از انگیختگی تلاش می کنند (زاکرمن، 1979؛ به نقل از یوریچ، 2004). در مواردی که انگیختگی پایین وابسته به بیحوصلگی است افراد به دنبال یک محیط تحریک کنندهتر جهت بالا بردن سطح انگیختگی خود اقدام می کنند (جستجویتازگی ، تغییر، موقعیت های مهیج تر، چالشبرانگیز یا پیچیده).
حالت بیحوصلگی به شیوه های متفاوتی توسط پژوهشگران توصیف شدهاست. برای مثال فنیچل (1951؛ به نقل از گلدبرگ، 2008)، بیحوصلگی را به عنوان تجربهای توصیف می کند که نتیجه سرکوب یک سایق یا تمایل و کارهایی که فرد میخواهد انجام دهد، و یا از دست دادن احساس هدفمندی در افراد است. مشابه به این هایدگر (1995) آن را به عنوان ماندن درحالت برزخ می داند که در آن فرد هم میخواهد در دنیا به عنوان یک کل باشد، و درعین حال میخواهد خودش را با جداشدن از آن بشناسد. این نظریهها تأیید می کنند که بیحوصلگی با یک هدفمندی مشخص می شود که به موجب آن فرد میخواهد در دنیایی درگیر باشد؛ اما اقداماتی که انجام میدهد موفقیت کمی به همراه دارد. از طرف دیگر به عنوان یک حالت بی تفاوتی یا آنچه که بیحوصلگی عمیق نامیده می شود مفهوم سازی شده است (به نقل از مانسیکا، 2009).
1-2 بیان مسأله
بیحوصلگی، موضوعی است که در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است. هرچند به طورعامیانه (غیررسمی) هرکس می تواند بیحوصلگی را تعریف کند، اما به طور کلی بیحوصلگی به عنوان یک حالت تنفر یا ناسازگاری با هر نوع تجربه تکراری مثل کار روزانه یا برخورد با افراد کسل کننده و ملالآور و بی قراری زیاد در شرایطی که رهایی از ثبات (یکنواختی) امکان پذیر نیست، تعریف می شود (زاکرمن، 1979؛ به نقل از وات و وودانویچ، 1999). بیحوصلگی که در طیفی از متوسط تا شدید قرار می گیرد، به عنوان یک احساس ملالت، بی معنایی، پوچی، کسل سازی و فقدان تمایل به ارتباط با محیط فعلی توصیف می شود. رفتارهایی که اغلب با حالت بیحوصلگی همراه است شامل: خمیازه کشیدن، نشانه های بیتوجهی، و بیقراری است (ساندبرگ، لاکتین، فارمر و ساد؛ 1988). شواهد تجربی پیشنهاد می کنند که بیحوصلگی امر شایعی است. بر اساس منابع سالهای 1960 تا 1980 در همه جا 018/0 تا 050/0 افراد بیحوصله هستند. آمادگی برای بیحوصلگی یک خصیصه یا زمینه برای بیحوصله شدن ، گرایش به تجربه بی حوصلگی در خیلی از موقعیت ها و نداشتن رغبت کافی در زندگی است. رفتارهای وابسته به بیحوصلگی خصیصهای شامل : غیبت کردن، مشکلات ایمنی با کار، کنارهگیری و تمرد و سرکشی در محل کار است (ساندبرگ و همکاران، 1988).
در مورد ماهیت و عناصر بیحوصلگی نظریه های متفاوتی وجود دارد. بیحوصلگی اغلب به عنوان تنفر از تکراری بودن و روزمرهگی توصیف می شود و معمولاًزمانی بروز می کند که محیط فاقد تحریک مناسب باشد (وات و وودانویچ، 1999). یکی از جنبه هایی که در ادبیات بیحوصلگی به آن اشاره شده، آمادگی برای بیحوصلگی (بیحوصلگی خصیصهای) و تأکید بر تأثیر تفاوتهای فردی در احتمال بروز آن در موقعیت خاص است (نیل، 2006). علیرغم آنکه بیحوصلگی در ابتدا به عنوان یک ساخت تک بعدی مفهومسازی شده بود، اما اکنون به عنوان یک مفهوم چند بعدی در نظرگرفته می شود (نیل، 2006). وودانویچ و کاس (1990) مدعی شده اند که در بیحوصلگی پنج عامل متمایز وجود دارد: 1- تحریک بیرونی که به بر انگیختگی و تنوع در محیط اطلاق می شود 2- تحریک درونی که توصیفی از بیعلاقگی و مشکل درحفظ توجه است. 3- پاسخ مؤثر بازتابی است از پاسخ های هیجانی نامناسب به بیحوصلگی 4- ادراک زمان که به تحمل وقت و اینکه زمان به کندی می گذرد اطلاق می شود. همچنین ممکن است مربوط به افرادی باشد که معتقدند اوقات پرنشده (وقت خالی) زیادی دارند 5- عامل اجبار، احساس بیقراری و بیحوصلگی را در یک موقعیت محدود اندازه میگیرد.
اما گوردن و همکاران (1997) یک راهحلچهار عاملی را مطرح کردند که به طور قابل ملاحظهای از عوامل وودانویچ و کاس(1990) متفاوت بودند. این چهار عامل عبارت بودند از: نیازهای نامشخص ناتوانی در خودتنظیمی، فقدان خلاقیت، و بی قراری در مهار.
وودانویچ (2003) در یک مقاله مروری بیان کردهاست که عموماً بین دو تا پنج عامل با بهره گرفتن از مقیاس آمادگی بیحوصلگی استخراج می شود اما دو عامل که بطور نسبتاً ثابتی در هر تحلیل عاملی تکرار شده تحریک بیرونی و تحریک درونی است. این فرض توسط وودانویچ (2005) با بهره گرفتن از تحلیل عاملی تأییدی (دو عامل تحریک بیرونی وتحریک درونی) به گونه معتبری تأیید شد. بررسی نیل (2006) نیز بیحوصلگی را فقط به عنوان تحریک بیرونی و درونی ارزیابی کرده است.
آنچه مسلم است، نظریه ها و مدل های بیحوصلگی، ساختار آن را متشکل از عوامل و مؤلفه های مختلفی میدانند. این مؤلفه ها گاهی به عوامل درونی و شخصیتی (فارمر و ساندبرگ، 1986؛ وودانویچ، 2003؛ ملتون و شالن برگ، 2007) وگاهی نیز به شرایط اجتماعی و زمینه های فرهنگی (لارسن وریچاردز، 1991؛ وگنر، آلن، فیشر، چیکوب وید، لمبارد و کینگ؛ 2008) مربوط میشوند.
به نظر میرسد فرهنگ به واسطه تضاد بین انتظارات و فرصتهای واقعی برای تحریک، تضاد بین نقشهای فرهنگی و حد و مرزها با تلاشها و تمایلات خود مختار فردی برای رفتار مناسب بر احساس بیحوصلگی مؤثر باشد. بعضی از اثرات فردی-فرهنگی بیانگر آن است که احتمالا” در جوامع صنعتی، تحصیل کرده و ثروتمند بیحوصلگی بیشتر بروز می کند، به طوری که در اروپا «بیماری سلطنتی» نامیده می شود. اما این پدیده در همه گروه های ثروتمند، متوسط و فقیر بروز می کند. این امکان میرود در جوامع سنتی و جمعی در مقایسه با جوامع فردگرا سبک زندگی کمتر مفرح و جذاب باشد، بنابراین بیحوصلگی نیز ممکن است بالا باشد (ساندبرگ و همکاران، 1988). شیلک (2008) نیز در یک مقاله مروری با عنوان بیحوصلگی در روستاهای مصر بیان می کند که بیحوصلگی از محرومیت نشأت میگیرد نه از اشباع . علیرغم آرامش، ریتم یکنواخت و قابل پیش بینی ، برانگیختگی و شگفتانگیزیپایین باعث شده که زندگی روستایی فینفسه
یکنواخت و در نتیجه بیحوصلگی بالا باشد (شیلک، 2008).
وجود اینگونه تفاوتها و تناقضها استنباط یک ساختار عاملی واحد و منسجم از بیحوصلگی را با دشواری مواجه ساخته و از اینرو، امکان تدوین برنامهای برای مداخلههای روانشناختی، آموزشی و مانند آن را، مشکل ساخته است. با توجه به تفاوتها و در برخی مواقع تناقضهای موجود در عوامل تشکیلدهنده سازه بیحوصلگی، بهویژه متأثر بودن آن از شرایط و زمینههای فرهنگی و اجتماعی میتوان این مسأله را مطرح کرد که با در نظر گرفتن تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و خانوادگی در دانشجویان ایرانی، ساختار عاملی بیحوصلگی در این افراد چگونه است و تا چه اندازه با ساختارهای موجود همخوانی یا تفاوت دارد ؟
از سویی، براساس مطالعات انجام شده شرایط مختلفی می تواند به بروز بیحوصلگی منجر شود. بعضی از پیش بینی کننده های بیحوصلگی که در مطالعات مختلف تأیید شده اند عبارتند از: 1- پیش بینی کننده های تحصیلی (شامل تکالیف زیاد، محیط تحصیلی نامناسب و رابطه خصمانه معلمین و دانش آموزان) (هیلی،1984 به نقل از مارتین، 2006؛ رابینسون، 1975به نقل از لارسن و ریجاردز 1991؛ تادمن، 2008). 2- پیش بینی کننده های روانی: مهمترین پیش بینی کننده های روانی بیحوصلگی بیمعنایی و بیهدفی در زندگی است (ملتون و شالن برگ ، 2007؛ شلی، فالمن کیم بلی، مرسر، آدرینی، ایس وود، جان و ایس وود؛ 2009). سایر پیش بینی کننده های روانی شامل: بی لذتی، بیاحساسی، از خودبیگانگی، افسردگی، ناامیدی، تنهایی، خوداگاهی منفی و خصومت هستند (فارمر و ساند برگ، 1986؛ احمد،1990 به نقل از گلدبرگ 2008؛ سب و وودانویچ، 1998؛ گلدبرگ، 2008). 3- پیش بینی کننده های شناختی: مشکل در حفظ توجه، مهارتهای شناختی ناکارآمد (کزیکزنت میهالی، 1975؛ هامیلتون و همکاران، 1984؛ چیین، کرایره و سمیلک، 2006؛ ماریونمارتین و همکاران، 2006؛ ایس وود و همکاران؛ 2007؛ به نقل از گلدبرگ، 2008)، توانایی ذهنی بالا ( تاکرای، 1981) 4- پیش بینی کننده های شخصیتی (شامل جهت گیری انگیزشی بیرونی و جستجوی حسی) زاکرمن، 1979 به نقل از گلدبرگ، 2008؛ باربالت، 2000؛ لین و همکاران، 2006؛ بینما، 2004؛ مک دونالد، 2002؛ ملتون و شالن برگ، 2007؛ پتیفورد و همکاران، 2007؛ کزیکزنت میهالی، 1975؛ هامیلتون و همکاران ،1984 به نقل از گلدبرگ 2008؛ وودانویچ، 2003).
چنانکه بیان شد صاحبنظران مختلف عوامل و پیشبینی کننده های متفاوتی را برای ایجاد و بروز بیحوصلگی معرفی کردهاند که میتوان آنها را متأثر از شرایط فرهنگی و اجتماعی دانست. برای نمونه تحصیل (به عنوان یکی از پیش بینی کننده های بیحوصلگی) در کشور ایران به لحاظ روش و شرایط با بسیاری از کشورها متفاوت است (معدندار آرانی، عباسی، 1386)، از این رو، انتظار میرود میزان تأثیر آن بر بیحوصلگی نیز متفاوت باشد.
بطور کلی با توجه به موارد ذکر شده و نقش بیحوصلگی در تعاملات اجتماعی و بزهکاری و اعتیاد (پتیفورد، 2007)، پیشرفت تحصیلی (تادمن، 2008) و نقش کلیدی آن در اختلالهای روانشناختی (فارمر و ساندبرگ، 1986؛ وودانویچ، 2003) این مطالعه با هدف پاسخگویی به سؤالات زیر طراحی شدهاست: 1- مؤلفه های بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی کدامند؟ 2- بی حوصلگی درچه موقعیتها، شرایط و حالاتی بروز می کند؟ به عبارت دیگر پیش بینیکننده های بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی کدامند؟
1-3 اهمیت وضرورت پژوهش
شواهد تجربی نشان می دهند که بیحوصلگی امر شایعی است. منابع پژوهشی از سال 1960 تا 1980 نشان می دهند که بین 018/0 تا 050/0 افراد بیحوصله هستند. در یک زمینهیابی که اخیراً انجام شده است نشان می دهد که 051/0 از نوجوانان 19-12 سال به آسانی بیحوصله میشوند (تادمن، 2008).
بیشتر ادبیات مربوط به بیحوصلگی و آمادگی برای بیحوصلگی بر عوارض و پیامدهای بیحوصلگی متمرکز شده اند (نیل، 2006). به عنوان مثال سامرز و وودوانویچ (2000) گزارش کردند که نمرات بالا در مقیاس بیحوصلگی با پیامدهای منفی فیزیولوژیکی و روانی همراه است. هرچند پژوهشها بیشتر بر اثرات منفی بیحوصلگی در محیطهای خاصی از قبیل محیط کار و تحصیل تاکید کرده اند (نیل،2006)؛ اما عوارض و پیامدهای بیحوصلگی در زمینه های مختلفی وجود دارد که میتوان به موارد زیر اشاره کرد: در آموزش و پرورش با افت تحصیلی و پیشرفت تحصیلی پایین (تادمن، 2008)، وقت گذرانی (ایروینگ و پارکر- جنکیز، 1995؛ به نقل از کلدبرگ، 2008)، ترک تحصیل (رابینسون،1975؛ به نقل از لارسن و ریچاردز، 1991) نارضایتی از مدرسه (جیسن، 1977؛ به نقل از وات و وودانویچ، 1999) و نافرمانی (سرکشی) (لارسن و ریچاردز، 1991) ارتباط دارد. در حیطه سازمانی- صنعتی با نارضایتی شغلی (او هنلون، 1981؛ به نقل از لارسن و ریچاردز، 1991) خسارت های مالی (دروری، 1982؛ به نقل از لارسن و ریچاردز، 1991) و افزایش دامنه حوادث و تصادفات (برانتون، 1970؛ به نقل از وات و وودانویچ، 1999) ارتباط دارد.
در زمینه های بالینی ارتباط مثبت و معناداری بین بیحوصلگی با افسردگی، اضطراب، ناامیدی، تنهایی، خصومت (فارمر و ساندبرگ، 1986)، نارسیسم آشکار و پنهان (وینک و دوناهیو،1997) و اختلال شخصیت مرزی (جیمز، برلویز و ورکر، 1996؛ به نقل از نیل، 2006) گزارش شده است. همین طور، بین بی حوصلگی و خودشکوفایی (مک لود و وودانویچ، 1991)، داشتن هدف در زندگی (وینستین، زاگی ، کلین تاوز، 1995؛ ملتون و شالن برگ، 2007) ارتباط منفی و معنی دار وجود دارد.
در خصوص سوء مصرف مواد، مطالعات بر نقش تعیین کننده بیحوصلگی بر سوء مصرف مواد تأکید دارد (جانسن و او میلی، 1986). ارتباط مثبت بی حوصلگی و وابستگی به نیکوتین نیز تأیید شده است (مک اوین، مک روبی؛ 2008). همچنین به تأثیر آن بر قمار بازی پاتولوژیک (بلاس زاکی ناسکی ، مک کوناکی و فران کووا؛ 1990) اشاره شده است.
این مفهوم مانند استرس میتواند ارتباط مفیدی بین ویژگیهای محیطی و عوامل زمینهای شخصی برقرار می کند. با توجه به عوارض زیاد بیحوصلگی و مطالعات اندکی که در ایران انجام گرفته است و عدم انجام این مطالعه در دانشجویان ایرانی، انجام این مطالعه می تواند نتایج ارزشمند نظری و درک بهتر و معتبری از این پدیده در ایران بدست دهد و به عنوان یک مفهوم جدید در حیطه روانشناسی در ایران زمینه ساز پژوهش های متعددی گردد. با شناخت این مفهوم و شناخت راه های مقابله با آن میتوان از تأثیر آن بر برخی رفتارهای نابهنجار دانشجویان نظیر گرایش به مواد مخدر، ترک تحصیل، اختلالهای روانی آگاه شد و راه های مناسب جهت کاهش آن ارائه داد.
1-4 اهداف کلی و اختصاصی پژوهش
1-4-1 هدف کلی
1- تعیین ساختار عاملی مقیاس آمادگی برای بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی، و تعیین نقش هیجان خواهی، خشم و پرخاشگری، معنا و هدف در زندگی و انگیزش تحصیلی در آمادگی دانشجویان برای بی حوصلگی.
1-4-2 اهداف اختصاصی
1-تعیین تفاوت دختران و پسران در میزان آمادگی برای بی حوصلگی
2-مقایسه میزان آمادگی برای بیحوصلگی بر حسب رشته تحصیلی
3-مقایسه میزان آمادگی برای بی حوصلگی بر حسب مقطع تحصیلی
1-5 سؤالات پژوهش
1- مؤلفه های آمادگی برای بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی کدامند؟
2- آیا هیجان خواهی، خشم و پرخاشگری، معنا و هدف در زندگی و انگیزش تحصیلی می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟
3- آیا ماجراجویی و هیجان زدگی، تجربه جویی، بازداری زدایی و حساسیت نسبت به یکنواختی و ملال می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟
4- آیا پرخاشگری کلامی، پرخاشگری بدنی، خشم و بدگمانی می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟
5- آیا انگیزش درونی و بیرونی می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟
یکیاز متداولترین مشکلات رفتاری دوران کودکی پرخاشگری است. مراجعه افراد به مراکز بالینی، از شیوع این مشکل خبر میدهد. برآوردها نشان می دهند که مراجعات به درمانگاههای سرپایی برای مشکلات سلوک، یک سوم تا نیمی از کلّ موارد مراجعان کودک و نوجوان را شامل می شود(هربرت،1387).
آنچه باعث توجه محقّقان به رفتارهای پرخاشگرانه شده است، اثر نامطلوب آن بر رفتارهای بینفردی و همچنین اثر ناخوشایند آن بر حالت درونی و روانی افراد است (نژادی کاشانی، مهرزمانی، داورمنش و صالحی، 1389).
از طرف دیگر، اختلالات رفتاری تا حدّ زیادی وضعیّت تحصیلی و رشد اجتماعی کودکان را تحتالشّعاع خود قرار میدهند، تا آنجا که این کودکان نمیتوانند به درستی مسیر سالم و تکاملی رشد را طی کنند (عبدالهی بقرآبادی، شریفی درآمدی و دولتآبادی1389). همچنین، پرخاشگری تأثیرات بلندمدّت جبرانناپذیری بر کودکان برجا میگذارد. مانند خودپندارۀ ضعیف و افسردگی، تکانشگری و بیشفعّالی و طرد شدن از سوی همسالان که خود می تواند زمینه ساز بسیاری از مشکلات همچون اخراج از مدرسه و بزهکاری باشد (ماتسوریا، هاشمیموتو و تویکی[1]، استرو و گودلاسکی[2]، کریک و گرات پیتر[3]؛ نقل از نصیرزاده و روشن، 1389).
بسیاری از عواملی که منجر به بروز عصبانیّت و پرخاشگری می شود، شامل مواردی از این دست هستند؛ عدم کنترل خشم، ناتوانی در تعدیل احساسات و پردازش اطّلاعات اجتماعی، برخوردهای خصمانه و مهارت ضعیف در حلّ مشکلات، همچنین برخی عوامل خطر محیطی نیز وجود دارند که شامل سختگیری بیش از حدّ والدین، نظارت کم و بیکفایتی در پرورش کودک می شود (فیندلر[4]، نقل از دروز1389). از سوی دیگر، پژوهشهای انجام شده حاکی از ارتباط پرخاشگری با مشکلات یادگیری است. به عنوان نمونه یکچهارم کودکانی که دچار کندخوانی هستند و یکسوم کودکان مبتلا به اختلال ناتوانی در خواندن پرخاشگر هستند. علاوه بر این، رابطه منفی همدلی با پرخاشگری در پژوهش میلر و آیزنک[5] مشخص شده است (هاشمی؛ میرزمانی؛ داورمنش؛ صالحی 1389).
همچنین کودکان پرخاشگر معمولاً در خواندن نشانه های هیجانی، درک دیدگاه طرف مقابل و مدیریت خشم مشکل دارند. از طرف دیگر، به نظر میرسد این کودکان بهطور مداوم در موقعیّتهای اجتماعی مبهم، نیّاتخصمانه استنباط می کنند. آن ها در مقابله با همسالان غیرپرخاشگر خود، پاسخهای ناشایستهتر و پرخاشگرانهتری نسبت به مسائل اجتماعی بروز می دهند و راه حلهای بسیار پرخاشگرانه را برای دستیابی به پیامدهای مثبت در پیش میگیرند (واحدی، 1385). درکل، رویکردهای مختلف روانشناختی روانتحلیلگری، گشتالتی، یادگیری اجتماعی، شناختی و رفتاری و نیز دیدگاه زیستشناختی در ارتباط با علل پرخاشگری مطرح است.
1-2 بیان مسئله
یکی از شایعترین مشکلات رفتاری کودکان که موجب ناراحتی و پریشانی دیگران می شود و بهداشت روانی فرد، خانواده و جامعه را مختل می کند پرخاشگری است (نمازی، 1377). پرخاشگری در حقیقت یکی از نمودهای رشد اجتماعی است، که کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازی کودکان دیگر، جیغ زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگاری و اختلاف ظاهر می کند (ماسن، 1383).
بارون معتقد است که واژه پرخاشگری زیرمجموعه اختلال سلوکاز ریشه لاتین (Aggredi) مشتق شده که به معنای پیش رفتن و نزدیک شدن به هدفی میباشد. امّا روانشناسان اجتماعی، پرخاشگری را مشتمل بر رفتارهایی میدانند که به واسطه آن ها فرد به خود یا دیگران آزار جسمانی وارد می کند. بهعبارت دیگر، پرخاشگری را میتوان تحمیل عمده برخی از شکلهای صدمه و آسیب به خود و دیگران معنی کرد (نقل از یعقوبی، سهرابی و مفیدی، 1390). به نظر لورنز هم پرخاشگری نوعی غریزه است، یعنی تکانهای ارثی است نه خودمختار، که در کودکان به سرعت رام و پالایش می شود. لورنز[9] پرخاشگری و جلوههای ضدّاجتماعی آن را براساس تحوّل گرایشهای ذاتی و فطرتی و نظامهایکنترلی که برای مقابله با این گرایشها پدید میآیند تبیین می کند (هربرت،1387).
به نظر پژوهشگران، نخستین طلیعه رفتار پرخاشگرانه، بازشناسی خشم در چهره افراد است که توانایی تشخیص آن از سه ماهگی در اطفال بوجود میآید. مرحله بعدی، ابراز خشم در واکنش به ناکامی است. که از نیمه دوم سال اول زندگی آغاز می شود. الگوهای رفتاری پرخاشگری به هنگام تعارض با همسالان و بزرگسالان در سالهای دوّم و سوّم زندگی شکل میگیرد و در غالب بدعنقی و اعمال زور مثل زدن، هل دادن، لگدزدن بروز می کنند (کراهه،1390).
پژوهشهای تحولی نشان می دهند که تفاوتهای جنسی در رفتار پرخاشگرانه در سنین پایین، از حدود 2 ـ 3 سالگی بروز می کند و پسران پرخاشگرتر از دختران میشوند. پسرها اغلب بیشتر از دخترها پرخاشگری فیزیکی از خود نشان میدهند، امّا دخترها بیشتر به پرخاشگری کلامی(ناسزاگویی، بددهنی) و پرخاشگری رابطهای متوسل میشوند (کوی و داج؛ مکوبی؛ کریک و گرات پیتر؛ به نقل از کراهه، 1390).
در سببشناسی پرخاشگری، گلدشتاین، کراستر و گارفیلد (1988) مطرح کردند که رفتار پرخاشگرانه یک زنجیره رفتاری است علّت واحدی ندارد و مجموعه ای از عوامل در پیدایش آن مؤثر هستند، بهطوریکه از عوامل ژنتیکی گرفته تا عوامل اجتماعی و روانی مطرح را نموده اند. ازجمله، در زمینه مسائل ژنتیکی راشتون و همکاران (1985؛ نقل از ناظر، بیرشک و جلیلی، 1379). نشان دادند که میزان پرخاشگری در دوقلوهای یک تخمکی بیشتر از دوقلوهای دوتخمکی است.
در زمینه مسائل اجتماعی برخی محقّقان نیز مشکل کودک و نوجوان پرخاشگر را نداشتن کنترل کلام درونی بر روی رفتارها میدانند؛ لذا آموزش خویشتنداری یا خودآموزی کلامی یا بهعبارتی خودکنترلی را پیشنهاد میدهند(کنراد و همن[13] 1985). به اعتقاد صاحبنظران فوق هر انسانی قبل از هر عمل فکر می کند، تدبیری می اندیشد و در ذهن خود مسئله را تجزیه و تحلیل می کنند، سپس دست به عمل میزند. این محقّقان معتقدند که کودکان پرخاشگر تا حدّ زیادی تکانشی هستند؛ یعنی قبل از عمل تفکر ندارند یا کلام درونی که اعمال آشکار آن ها را هدایت نماید ندارند، لذا بدون خویشتنداری و برنامه ریزی قبلی دست به عمل میزنند. به همین خاطر در درمان سعی می شود کنترل کلام درونی بر روی رفتار آشکارا افزایش یابد تا از این طریق جلوی اعمال ناشایست گرفته شود(کنرادو همن؛1985).
بعضی از محقّقین نیز مشکل کودک و نوجوان پرخاشگر را نداشتن مجموع مهارت های اجتماعی لازم در شرایط بحرانی میدانند، لذا آموزش مهارت های اجتماعی مورد نیاز را توصیه می کنند. ازجمله سیورد و سیپواک (1980؛ عطاری، شهنی ییلاق، کوچکی، بشلیده1384)؛ در مرکز بهداشت روان در فیلادلفیا چنین مطرح کرده اند که بسیاری از مشکلات مربوط به ناسازگاری رفتاری که کودکان با آن روبرو هستند احتمالا تاحدودی نتیجه کمبود مهارت های شناختی-اجتماعی در حلّ مسائل بین اشخاص است. بدین معنا که کودکان پرخاشگر یا تکانشی یا کودکانی که از دیگران ترس بسیار دارند ممکن است مهارت های اساسی ادراک دیگران، کنار آمدن با روابط بین اشخاص را نداشته باشند (نقل ازعطاری، شهنی ییلاق، کوچکی، بشلیده1384).
تحقیق لیوارجانی و غفاری (1389) نیز نشان میدهد که کودکانی که در مهارت های اجتماعی نقص دارند اغلب با مشکلات یادگیری و رفتاری مواجه می شوند. چنانکه نقص در مهارت های اجتماعی پایهای باقی بماند، در درازمدّت فرد را با مشکلاتی از قبیل چرخههای شکست، طرد شدن از طرف همسالان، ضعف تحصیلی در مدرسه و مشکلات سازگاری در بزرگسالی مواجه میسازد. وامّادر تعریف و معنا ومفهوم مهارت های اجتماعی، این مهارتها را به رفتارهایی اطلاق می کنند که شالودۀ ارتباطات موفق و رودررو را تشکیل می دهند (هارجی، ساندرز و دیکسون 1384).
با توجه به دلایل مختلفی که برای پرخاشگری کودکان بیان می کنند. علل خانوادگی نیزبه عنوان یک- سری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد مؤثر میباشند. چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار میباشد. و خیلی از چیزها را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود میآموزند. سبک تربیتی خانواده از جهات مختلف می تواند موجب بروز و یا تشدید پرخاشگری شود که مهمترین این عوامل عبارتند از:
1.نحوۀ برخورد والدین با نیازهای کودک 2.وجودالگوهای نامناسب 3.تنبیه والدین و مربیان 4.تشویق رفتارهای پرخاشگرانه- تأثیر رفتارهای پرخاشگرانه، خصوصا در هنگام کودکی ونیز طرد کودک از سوی والدین عاملی است در جهت تشدید رفتارهای پرخاشگرانه (ماسن، 1387).
بنابراین خانواده و سبک فرزند پروری خانواده تأثیر زیادی می تواند در پرخاشگری داشته باشد، تحقیقات زیادی در ارتباط پرخاشگری و سبک فرزند- پروری انجام شده است.
تحقیقی با عنوان برّرسی رابطه شیوه های فرزند پروری والدین با پرخاشگری فرزندان آنها و دانش آموزان پسر توسط کرام، مهرآیین و صباعی (1388)، انجام گرفته که حاکی از ارتباط این دو میباشد.تحقیقات بندورا (1973)نیز نشان داده است که پرخاشگری کاملا جنبه تقلیدی دارد و از راه مشاهده کسب می شود (کریمی، 1378).
تحقیق دیگری نیز توسط یوسفی (1386) و…انجام گرفته که نشان دادند سبکهای فرزند پروری و مهارت های زندگی با پرخاشگری رابطه دارند.
باباخانی(2011)درتحقیقی به بررسی تأثیر آموزشی مهارت های اجتماعی بر کاهش پرخاشگری(فیزیکی و کلامی)پرداختند. نتایج تحقیقات آنها نشان داد که آموزش مهارت های اجتماعی در کاهش پرخاشگری فیزیکی تاثیری ندارد ولی پرخاشگری کلامی را کاهش میدهد.
با توجه به فزونی پرخاشگری در جامعه صنعتی شهری امروز و با توجه به نظریات و یافته های فوق در این تحقیق بنا داریم به تعیین میزان پرخاشگری و نقش سبکهای فرزندپروری و مهارت های اجتماعی در پرخاشگری دانش آموزان پایه چهارم و پنجم شهر زنجان بپردازیم.
1-3 اهمیّت و ضرورت مسئله
پرخاشگری در دوران کودکی یک مشکل فراگیر، پایدار و خطرناک است که توجه روزافزون را به خود جلب کرده است و روانشناسان و دستاندرکاران و کسانی که با کودک سروکار دارند، در جستجوی راهحلّی برای این معضل اجتماعی هستند. آمار خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه از دیرباز در جوامع بشری شایع بوده است. مراجعه به آمار مندرج در پژوهشها و منابع علمی خبر از شیوع این مشکل اجتماعی در 30 درصد کودکان و نوجوانان که دائماً درگیر رفتارهای پرخطر بوده گزارش مینمایند. همین طور، 35 درصد آنها هر ازچندگاهی درگیر این مسائل هستند (واحدی، 1385). برخی از تخمینها به افزایش10درصد اختلال سلوک و افزایش نافرمانیها در بین کودکان در یک دهه گذشته خبر می دهند (لووت و شیفلد[16]، 2007).
یافته های برآمده از پژوهشهای پیشین از یک سو حاکی از آن است که کودکان پرخاشگر در بزرگسالی هم به ادامه پرخاشگری تمایل دارند و از سوی دیگر بررسیها از گسترش روزافزون خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه در مدارس بهویژه در سالهای اخیر حکایت می کند (سیلور[17]، 2005).
رفتارهای پرخاشگرانه آسیبهای روانی و اجتماعی بسیار بالایی برای کودک به وجود میآورد و دست آورد ضعیف تحصیلی، عزّتنفس پایین، تحمّل سرخوردگی، مهارت های اجتماعی ضعیف و علایم افسردگی را شامل می شود. گریز از مدرسه و آسیب به روابط خانواده و همسالان نیز از پیامدهای رفتار پرخاشگرانه بهشمار می آید (ساندرز، قولی و نیکلسون[20]،2000).
علاوه بر اینها پرخاشگری بر قربانیان اینگونه رفتارها نیز پیامدهای منفی مانند افسردگی، اضطراب، احساس تنهایی، عزّتنفس پایین، فکر خودکشی درپی دارد. و همچنین باعث شکل گرفتن دیدگاه منفی به مدرسه می شود و در نتیجه به ترک تحصیل قربانیان منجر می شود (رابین، دویر، بوث-لافورس، کیم، بورگس و روس-کراسنر[26]، 2004).
ازسویی نیز،کاهش پرخاشگری کودکان نیازمند برنامه ریزی صحیح و اصولی و برخورد جدّی و البته علمی مسئولان است. لازمهی چنین مقابلهای، بیش از هر چیز آگاهی از چگونگی پیدایش، عوامل تأثیرگذار، سیر تغییرات و نیز میزان شیوع آن در بین دانش آموزان است. این تحقیق در راستای دانشافزایی در این مورد و کمک به دستاندرکاران نظام آموزشی و نیز والدین جهت برنامه ریزی صحیح درمورد تربیت یا مقابله مؤثر با افزایش میزان انواع اختلالات پرخاشگری در دانش آموزان می تواند مثمرثمر باشد.
1-4 اهداف پژوهش
هدف کلی:
تعیین میزان رفتارهای پرخاشگرانه و نقش سبکهای فرزندپروری و مهارت های اجتماعی در پرخاشگری دانش آموزان شهر زنجان.
اهداف جزئی:
1-5 سؤالهای پژوهش
2.آیا میزان مؤلفه های پرخاشگری در بین دانش آموزان دختر و پسر متفاوت است؟
3.کدامیک از سبکهای فرزندپروری در پیش بینی پرخاشگری دانش آموزان سهم بیشتری دارند؟
4.کدامیک از مهارت های اجتماعی در پیش بینی پرخاشگری دانش آموزان سهم بیشتری دارند؟
1-6 تعاریف نظری و عملیاتی متغیرها
1-6-1 پرخاشگری
با وجود تعاریف مختلف،اغلب صاحب نظران بر این باورند که پرخاشگری با حملات آزاردهنده و مضر برای قربانی بروز می کند. پرخاشگری به هرگونه رفتار معطوف به هدف آسیب رساندن یا مجروح ساختن موجود دیگر که به منظور اجتناب از رفتاری مشابه برانگیخته می شود، اطلاق می گردد.پرخاشگری تلویحاً به قصد آسیب رساندن نیز دلالت می کند، این قصد را باید از رویدادی پیش و پس از عمل پرخاشگری استنباط نمود(کاپلان، سادوک و جک گرب،1375). بهعبارت ساده- تر می توان گفت پرخاشگری یعنی تهدید کردن دیگران یا نادیده گرفتن حقوق دیگران (شهیم،1385) که اخیراً محقّقان به دو نوع تقسیم کردهاند:
الف)پرخاشگری فیزیکی یا جسمانی
شامل کتک زدن، گاز گرفتن،دعوا کردن،ژست گرفتن تهدیدآمیز، تعقیب یا شکلک در آوردن و… است (نقل از شرودر،1384).
ب)پرخاشگری رابطهای
به صورت آسیب زدن به روابط با بهره گرفتن از محرومیت اجتماعی، پخش شایعه،طرد و منزوی کردن دیگران، رقابت بین افراد و… ظاهر می شود (کازاس و همکاران،2006). فرنچ، جانسون وپیدا(2002) پرخاشگری رابطهای را مشتمل بر سه بعد دستکاری روابط بین افراد، پخش شایعات بدخواهانه، طرد دیگران می باشد.
تعریف مفهومی: بارون[27] و ریچاردسون[28](نقل از کراهه،1390) پرخاشگری را “رفتاری با هدف صدمه زدن یا آسیب رساندن به موجود زندهای که سعی دارد از چنین آسیبی اجتناب کند بروز نماید” تعریف مینمایند. رفتار پرخاشگری به شکلهای مختلف جسمانی، رابطهای، کلامی و واکنشی نشان داده می شود (کوی و داج، نقل از شهیم، 1386).
تعریف عملیاتی:پرسشنامه پرخاشگری باس و پری ) 1992)،که از 27 گویهی خودگزارشدهی تشکیل یافته و پرخاشگری فیزیکی، کلامی، خشم و خصومت را اندازه میگیرد. هر گویه، ویژگی فرد را در یک مقیاس لیکرت پنج درجهای یعنی 1 (نبود رفتار) تا 5 (با فراوانی بسیار بالا) میسنجد.
1-6-2 سبکهای فرزندپروری والدین
تعریف مفهومی:شیوههای فرزند پروری به روش هایی که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند و در شکل گیری رشد و تکامل کودک در دوران کودکی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فراوان و عمیقی دارد اطلاق می گردد(شعاری نژاد،1375) که شامل دو بعد است، یکی داشتن توقع بالا و سخت گیری ( رفتار های کنترل کننده، محیط محدود کننده و انتظار) و جنبه دیگر، مسئول بودن وحساس بودن( مسئولیت برای نیاز های فرزندان،حمایت و نگه داری ارتباطات گرم). اسکینر و همکاران(2005)معتقد است والدین از شش بعد والدینی(صمیمیت، طرد، نظم، حمایت خود مختارانه و تهدید و اجبار) برای پرورش فرزندانشان استفاده می- کنند.
بامریند (1973) سه روش فرزندپروری مستبدانه، آزادگذار و مسئولانه (اقتدار منطقی) اشاره می کند که در توانایی شناختی و اجتماعی کودکان اثر میگذارد. شیوه فرزندپروری مستبدانه، باورهای والدین موجب می شود که آنان سعی کنند رفتار و نگرشهای کودکان خود را مطابق معیارهای مطلق شکل دهند، و کنترل و ارزیابی نمایند، به اولیای امور و مراجع قدرت، وظیفه و کار، سنّتها و حفظ نظم، احترام بگذارند. در روش فرزندپروری آزادگذار، والدین چشمپوشی می کنند و رفتارهای کودک را میپذیرند تا آنجاکه ممکن است، از تنبیه استفاده نمی کنند و توقّع و انتظار آنان برای رفتارهای رشد یافته در کودک اندک است. و در روش فرزندپروری مسئولانه (اقتدار منطقی) اعتقادات والدین منجر به آن می شود که آنان از کودک خود انتظار رفتار بالغانه داشته، در صورت لزوم از دستورها و جریمه استفاده کنند، قوانین و مقررات به طور ثابت اجرا شوند، استقلال و فردیت کودک مورد تشویق قرار گیرد، حقوق والدین و نیز کودکان به رسمیت شمرده شود و داد و ستد کلامیمیان کودک و والدین مورد تشویق قرار گیرد (ملکپور، 1382).
تعریف عملیاتی: سازهای است که از نمرات شرکتکنندگان در آزمون شیوه های فرزندپروری ابعاد والدینی که از زیرمقیاسهای پرسشنامه والدین با عنوان زمینه اجتماعی اسکینر و همکاران(2005) استفاده گردید،بدست آمد. تعداد گویه های این زیرمقیاس 48گویه است.
1-6-3 مهارت های اجتماعی
تعریف مفهومی: اشنایدر و همکاران (1985؛ به نقل از لیوارجانی و غفاری، 1389) مهارت های اجتماعی را به عنوان وسیلهی ارتباط میان فرد و محیط تعریف می کنند، آنها معتقدند که این وسیله برای شروع و ادامه ارتباط سازنده و سالم با همسالان به عنوان بخش مهمی از بهداشت روانی مورد استفاده واقع می شود.
تعریف عملیاتی: سازه مهارت های اجتماعی با مقیاس سنجش مهارت های اجتماعی ماتسون والندیکو(1988)؛ مورد آزمون قرار گرفت.